27همچنين فرمود:
«كسى وارد بهشت نمىشود، مگر اينكه نسبت به اهل بيت معرفت داشته باشد و آنان نيز او را قبول داشته باشند و نيز كسى وارد جهنم نمىشود، مگر آن كه ولايت اهل بيت را انكار كند و آنان هم او را انكار نمايند.»21
و نيز فرمود:
«همواره اهلبيت پيامبرتان را در نظر بگيريد و آبروى آنان را حفظ كنيد و از راه و روش آنان پيروى نماييد؛ چرا كه آنان شما را از راه هدايت خارج نمىكنند و مطلقاً شما را به راه هلاكت بر نمىگردانند. پس اگر درنگ كردند، شما نيز درنگ كنيد و چنانچه برخاستند، برخيزيد. از آنان پيشى نگيريد كه گمراه مىشويد و از همراهى با آنان باز نمانيد كه به هلاكت مىرسيد.»31
2. لياقت و شايستگى روحى و روانى امّالبنين؛ چنانكه فلاسفه مىگويند، هر كارى در عالم خارج تحقّق پيدا نمىكند، جز از طريق تحقّق دو مسأله: الف) فعل ب) انفعال؛ يعنى فعل مورد نظر در عمل انجام گيرد و ديگر اينكه قابليت آن فعل را داشته باشد؛ براى مثال، وقتى بخواهيم جامى را بشكنيم، به دو امر نيازمنديم: 1. به شكستن اقدام كنيم 2. ضرورى است كه آن جام قابل شكستن باشد. پس اگر در عمل براى شكستن آن جام اقدام نكنيم، بديهى است كه نمىشكند و از سوى ديگر اگر اقدام كنيم، امّا آن جام بلورين و يا شيشهاى نباشد، بلكه جامى باشد از آهن، معلوم است كه قابليت شكستن را ندارد و لذا موضوع شكستن منتفى است. همين مسأله در مورد انسان؛ چه مرد و چه زن، صادق است؛ يعنى اگر انتظار داشته باشيم كه او انسانى عالم، دانا، باگذشت، سخاوتمند و در راه خدمت به اهل بيت (عليهم السلام) ايثارگر باشد، لازم است دو امر تحقّق يابد:
يكى فعل؛ يعنى ابتدا بايد به او تعليم دهى و تربيتش كنى و صورت از خود گذشتگى و جهاد را در روح و روان او وارد نمايى و نيز ولايت و محبت اهل بيت (عليهم السلام) را از همان اوان كودكى، به قلب و گوشت و پوست او تزريق كنى.
ديگرى انفعال؛ بدين معنى كه او استعداد و شايستگى و قابليت اين امر را داشته باشد؛ يعنى هرگاه به او آموزش داده شد، آموزشپذير باشد و يا اگر به تربيت او پرداختند، استعداد تربيت را داشته باشد. امّا اگر مثلا فردى مجنون باشد، صد البته كه تعليم و تربيت در او اثرى نخواهد داشت و. . .
لذا اين موضوع از جهت فعل و انفعال بر شخصيت شخيص امّالبنين (س) كاملاً انطباق دارد و همين امر، او را به مقام رفيع و منزلت والا رساند؛ بهخصوص وقتى شخصى به نام «بَشيربن حَذْلَم» به سوى او آمد و خواست براى شهادت چهار فرزندش به او تسليت بگويد و دلدارىاش دهد، و اين در حالى است كه امّالبنين (س) آنان را بسيار دوست مىداشت و به آنها عشق ميورزيد، با اينهمه، رو به او كرد و با قلبى آهنين و معرفتى بىنظير نسبت به اهلبيت (عليهم السلام) گفت:
«پارههاى قلبم تكه تكه شدند، امّا باكى نيست. فرزندانم و هر آنكه زير اين گنبد كبود زيست مىكند، فداى سرورم و آقايم ابا عبدالله الحسين باد! من از تو در مورد پسرانم نپرسيدم، امّا مشتاقم بدانم كه فرزندم حسين زنده است يا به شهادت رسيد!»
آرى او شبانه روز بر حسين (ع) مىگريست و از فرط حزن و اندوه، خواب به چشمانش راه نداشت و اينگونه بود تا از دنياى فانى رخت بربست، البته جايگاه ارجمند بدست نيامده براى بانو امالبنين (س) ، مگر بجهت تحقق آن دو قضيه ياد شده (فعل و انفعال) ، چرا كه او از علم و دانش اميرمؤمنان (ع) روشنايى گرفت و نزد او معارف متعاليه را آموخت و آنچه را كه بيشتر مردم از آن اطلاع ندارند، از شويش فراگرفت، افوزن بر اين نبايد اصالت و ژرفاى ايمان و عمق شرافت حسب و نسب او را از ياد برد.
3. محيط خانوادگى خوب و تربيت شايسته؛ بانو امّالبنين (س) پرستنده و عابد و دوستار خير و نيكى بود. امر به معروف مىكرد و خود معروف را انجام مىداد. نهى از منكر مىنمود؛ چرا كه او از سلالهاى پاك و ارجمند و محيطى نيكو برخوردار بود و اجداد و نياكانش نيز به مكارم اخلاق و خصال پسنديده معروف بودند. از همه اينها گذشته، او تحت حمايت و سرپرستى پدر و مادرى جليل القدر و گرانمايه و با ادب تربيت يافت و همين امر باعث شد تا او از همان اوان كودكى به عفت و عفاف و حجاب و حُسن رفتار و ديگر صفات نيكو و پسنديده متصف شود و اين ويژگىها ايشان را به درجهاى رساند كه در عشق نسبت به حسين (ع) و فداكارى در راه او و تقديم چهارپاره وجودش براى حمايت از او، به مرحله ذوب شدن در حبّ حسين (ع) نائل آيد.
البته عكس اين مطلب نيز صادق است، تا آنجا كه محيط نا مناسب و ناهنجار خانوادگى مىتواند آدمى را به يك حيوان درنده و خوك صفت مبدّل سازد و به مادون انسانيت تنزل دهد. نمونه روشن آن، عملكرد يزيدبن معاويۀبن ابو سفيان نسبت به امام حسين (ع) و يارانش بود كه آنها را