26
خبر ازدواج به كربلا هم رسيد
در تاريخ آمده است كه پيش از آغاز نبرد ميان حسينبن على (عليهما السلام) و يارانش و سپاه عمربن سعد در سرزمين كربلا و ضمن آمادگى هر دو طرف براى جنگ و نبرد و يا اندكى پس از شروع آن، زهيربن قين به سوى عبداللهبن جعفربن عقيل آمد و به او گفت: برادر! اين پرچم را به من بسپار. عبدالله پرسيد: آيا من در حمل آن كوتاهى كردم؟ گفت: هرگز، اما من به آن نياز دارم. عبدالله بن جعفر پرچم را تحويل داد و زهير آن را گرفت. و به سوى عباسبن على (عليهما السلام) حركت كرد و خطاب به وى گفت: مىخواهم با تو سخنى بگويم و انتظار دارم آنرا كاملاً دريابى! عباس (ع) گفت: بگو كه سخن گفتن در حال حاضر چه شيرين است!
آنگاه به خطاب به عباس گفت: اى ابوالفضل، بدان كه پدر تو اميرمؤمنان، وقتى خواست با مادرت فاطمه ازدواج كند، برادرش عقيل را به خواستگارى فرستاد؛ چرا كه به انساب قوم عرب آشنايى كامل داشت و بهاو گفت: برادر! از تو مىخواهم به خواستگارى زنى بروى كه از خاندان پاك و اصيل و داراى حسب و نسب شريف و شجاع باشد تا از او داراى فرزندى شوم شجاع و دلاور، براى نصرت و يارى به اين پسرم (حسين (ع)) ، تا در واقعه طف در كربلا در كنار او باشد. پس بدان كه پدرت تو را براى چنين روزى ذخيره كرد. بنابراين، نبايد نسبت به حرم و حريم برادر و خواهرانت كوتاهى كنى! عباس پس از شنيدن اين سخن، بر خود لرزيد و آنچنان ركاب اسبش را كشيد كه از هم گسست. آنگاه رو به زهير كرد و گفت: زهير! تشويق و ترغيب خوبى بود در اين روز. به خدا سوگند حماسهاى را به معرض نمايش خواهم گذاشت كه هرگز مانند آنرا نديدهاى. . .8
حضرت ابوالفضل (ع) پس از اتمام سخنانش با شمر و شنيدن پيشنهاد دريافت امان نامه براى خود و برادرانش، به سوى خيمه برگشت. خواهرش زينت (س) پس از آنكه گفتگوى او را با شمر شنيد، به استقبالش آمد و گفت: برادر! مىخواهم سخنى را با تو درميان گذارم.
حضرت عباس (ع) گفت: خواهر بگو كه اكنون براى سخن گفتن بسيار مناسب است.
زينب (س) گفت: برادرم! وقتى مادرم فاطمه از دنيا رفت. پدرم از برادرش عقيل خواست برايش زنى از خاندانى اصيل برگزيند؛ خاندانى كه نجيب، شجاع و دلاور باشد، تا از او داراى فرزندى شود براى حمايت و دفاع فرزندش حسين در كربلا و تو بايد بدانى كه پدرت تو را براى چنين روزى در نظر گرفت، پس كوتاهى نكن اى ابوالفضل.
وقتى عباس (ع) سخنان خواهرش زينب (س) را شنيد، زين اسبشرا چنانكشيدكه پاره شد وخطاب بهاو گفت: تو درچنين روزى مرا تشويق مىكنى، درحالىكه من فرزند على، اميرمؤمنانم. وقتى زينب (س) كلام عباس را شنيد، بسيار مسرور و شادمان گرديد.9
بانوى حماسههاى شگرف
بى شك مواضع اعجابانگيز اين بانوى قهرمان (امّالبنين) در قبول ولايت اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آن هم تا اين حد خالصانه، بهخصوص نسبت به سيدالشهدا (ع) ، كارى انفعالى يا شتابزده و تصادفى نبود، بلكه علل و عوامل مختلفى باعث آن شد كه رفتهرفته او را به قلّه ايمان و اخلاص رساند و منتهى به چنين حالات و اوصاف شد.
مهمترين اين اسباب در چهار محور خلاصه مىشود:
1. درس آموزى اُمّالبنين در مكتب اميرمؤمنان، على (ع) ؛ تا آنجا كه داودى؛ صاحب كتاب «العمده» ، در كتاب خود، از ايشان با صفت «عالمه» ياد مىكند. با توجه به اينكه در آن زمان، هيچ زنى - جز حضرت زينب (س) - به اين صفت متصف نشده بود.01
اين بانو بزرگوار (امّ البنين) به درجات عالى نايل شد و لياقت و شايستگى آن را يافت كه به بسيارى از علوم غيبى و اسرار پيچيده، كه جبرئيل به پيامبر اسلام (ص) رساند و ايشان به پسر عمويش، على (ع) سپرد و از طريق اميرالمؤمنين (ع) به بقيه معصومين (عليهم السلام) و افراد شايسته رسيد. در همين رهگذر مىتوان به ماجراى اطلاع ايشان از حوادث عاشورا و كربلا و آنچه بر فرزندش عباس (ع) پيش خواهد آمد، اشاره كرد. مشهور است وقتى حضرت ابو الفضل به دنيا آمد، على (ع) دستان او را زير و رو مىكرد و آنها را مىبوسيد و مىگريست و وقتى امّالبنين از علت آن مىپرسد، به او خبر بريدن دستانش را در روز عاشورا مىدهد. در حالىكه تلاش مىكرد به خيمگاه آب برساند و فرزندان پيامبر خدا (ص) را سيراب كند.
بنابراين، اگر امّالبنين (س) را جزو خاندان عصمت و طهارت بدانيم، آنگاه بر ما فرض و واجب است نسبت به او و ديگران آگاهى، معرفت، مودّت و پيروى داشته باشيم. بهخصوص كه پيامبر گرامى اسلام نيز در همين رابطه فرموده است:
«هركه به ما مهر بورزد و با اينحال به ديدار خدا رود، از طريق شفاعت ما وارد بهشت مىشود. سوگند به آنكه جانم در دست اوست در روز قيامت هيچ بندهاى از عمل خود سودى نمىبرد، مگر اينكه نسبت به حقّ ما معرفت داشته باشد.»11