50ذوقبلتين، مسجدى است بزرگ كه به تازگى بازسازى و با معمارى زيبايى آراسته شده است. بيشتر به يك مسجد مجلّل مىماند. ديوارهاى گچبرى و كنگرههاى زيباييكه در عين سادگى نوعى معمارى اسلامى را جلوهگر ميسازد. طبقۀ دوم قسمت زنانه است. جلوى اين طبقه، ديوارهاى از چوب و شيشه بهكار بردهاند كه بالاى آن را با چوب كنگرههاى زيبايى درست كردهاند كه جالب و ديدنى است.
ميان مسجد ذوقبلتين تا مسجدالنبى فاصلۀ زيادى نيست و مساحت آن 3920 متر مربع مىباشد. درهاى اين مسجد در طول روز باز است.
داخل مسجد نشستهام. جمعيت زيادى از زائران در آن جمعاند؛ از چهرههاى گوناگون و ملّيتهاى مختلف و جمعى از سياهان زجر كشيده، كه دوستداشتنى هستند. از صميم دل دوستشان دارم و يك دنيا صفا و معنويت را در چهرۀ آنان مىبينم. در خطوط چهرهشان مظلوميت هزارساله را ميتوان ديد و شايد برق همين مظلوميت است كه در چشمهايشان ميدرخشد و آنان را اينگونه معصوم نشان مىدهد.
حجاب زنان تركيه خوب و عالى است. بسيار تميز و مرتّباند. لباسهايشان يكدست و روسرىهايشان يكسان، كه همه را لباس واحد متجلّى مىكند. مانتوهاى بلند، آزاد و سفيد رنگ، همراه با شلوارهاى گشاد و روسرىهاى بلندِ سفيدِ نخى، كه آن را دور گردنشان پيچيدهاند.
در كنار آنان، زنان اندونزيايى نيز نگاهها را به خود جلب ميكنند. لباسهاى شيك بر تن دارند. گرچه حجابشان چندان كامل نيست، اما در حد و نوع خود خوب است. در اين چند روز به هر جا رفتهام، حضور اينان را كه بيشترشان نيز جوان هستند، پررنگ ديدهام. شلوار سفيد همراه با تونيك كوتاهِ سفيد رنگى كه با مقنعهاى بلند - نه از نوع ايرانى آن - پوشيده شده است. در پايين هر يك از اينها گلدوزى با چرخ يا كارِ دست ديده مىشود.
متأسفانه زنان ايرانى از اين جهت محروماند. بزرگترين مشكل اين است كه لباس واحد ندارند. با اينكه چادر بر سرشان است اما حتى در نحوۀ سر كردن آن نيز متفاوتاند و بنا به نوع آدمها، شهرستانها و سن ايشان تغيير مىكند.
زنان عربستان، اگرچه چادر مشكى بر سر دارند، اما نوع سركردن چادرها يكى است. همگى چادر به شكل عبا سر ميكنند كه دستهايشان بيرون است. در كنار چادر، كه تمام حجم بدنشان را پوشانده، روبندى سياه بقيۀ صورتشان را، به غير از چشمها، مىپوشاند. اينگونه حجاب در همۀ زنان عربستان، كه البته در اين مكانها حضور دارند و حتى در ميان ماشينهاى شخصى، كه قابل رؤيت است، يكسان مىباشد.
اكنون به سوى مسجد قبا مىرويم. مسجد قبا نخستين مسجد در تاريخ اسلام است كه به فرمان پيامبر و در محلّى كه استقبال كنندگان آن حضرت در مدينه گرد آمده بودند، ساخته شد. دو ركعت نماز در اين مسجد، ثواب يك عمره دارد. در اين مكان مقدس نيز كوشيدم از تمام ملتمسين دعا ياد كنم و به نيتشان چند ركعت نماز بخوانم. . . اكنون زمان رفتن است و با بى ميلى تمام، قُبا را ترك ميكنيم. . .
امروز شنبه مصادف است با ولادت خاتون دو عالم، فاطمۀ زهرا (س) . بسيار خوشحال و سعادتمندم كه در اين روز گرامى، در خانۀ مادرم زهرا، در مدينۀ منوره حضور دارم. راستش فكر نمىكردم كه روزى، چنين توفيق وسعادتى به من دست دهد كه در عيد بزرگى چون امروز، در اين مكان مقدس حضور يابم.
در شب تولد حضرت، جشن بزرگى از سوى ايرانيان برگزار شد. در همهجا مداحى بود و نقل و شكوفه و شيرينى. احساس ميكردم، آسمان و زمين را به هم دوختهاند و در يك دايره وحدتگونه هر دو تبادل نور مىكنند. نورهايى كه از آسمان به زمين مىباريد و نورهايى كه زمين وآسمان را منوّر مىكرد، چه زيبا و با شكوه است اين نورها!
عصر روز سهشنبه، آخرين روز اقامت ما در مدينه است. عقربۀ ساعت 5 بعد از ظهر را نشان ميدهد و من دركنار بقيع نشستهام و آخرين غروب مدينه را نظاره ميكنم. صداى آواز پرندگانى را، كه در آسمان بقيع پرواز مىكنند، مى شنوم. پرندگانى كه از مبدأ بقيع پرواز مىكنند و به زائران مىرسند و باز مىگردند و يك تبادل روحى شگفتانگيز را برقرار مىكنند. گويى نقطۀ اتصال اين ارواح قدسى هستند، يا شايد سلام بزرگان بقيع را به گوش زائران مىرسانند.
امروز به فاطمۀ بنت اسد مىانديشم؛ به آن بانوى بزرگ كه خانۀ كعبه مَحرم او شد و در لحظۀ زايمان به درون راهش داد، مادرِِ امام، آنهم اولين امام، بزرگترين انسان روى زمين پس از پيامبر (ص) ، مقتدا و ولايت مطلقه در جهان ملك و ملكوت، به روح مقدسش توسّل مىجويم.
ساعت 8 شب، آخرين نماز عشا در مدينه را مىخوانم و راهى قبرستان بقيع ميشوم. آخرين شبِ حضور در بقيع. دلم گرفته است، نه تنها دل من، كه دل همۀ همراهان. هركس بسته به نيرويش دامن زمان را چسبيده تا بىنصيب فرو نماند، از لحظههاى غنيمت.
در روبهروى بقيع نشسته و از بيان احساس درونيام عاجزم. باورم نمىشود كه بايد وداع كنم. اينجا تنها تعدادى از عاشقان كه شب و روز نمىشناسند و بر گِرد حرم طواف مىكنند، مىآيند و آينه دل را در چشمۀ اشك شستشو مىدهند و بقيه همه در استراحتاند و خواب ناز.
به گلدستههاى مسجدالنبى مىنگرم و با ناباورى مىپرسم: آيا اين آخرين شب است؟ ! در پاسخِ خود حيران مىمانم. آرى، بار ديگر فراق مدينه و مادرم زهرا آغاز مىشود و از سال گذشته ياد ميكنم، آنگاه كه از مدينه برگشته بودم، چه شبها كه با ياد مدينه و با چشمان اشكبار به خواب