49امروز شنبه است، همگى براى زيارت دوره آمادهايم و ميخواهيم به همراه كاروان از مساجد قديمى مدينه ديدن كنيم. چه دلنشين است با همسفران و همدلان پاك و مخلص به جاهاى خوب رفتن.
ابتدا رهسپار اُحد شديم. در 5 كيلومترى شمال مدينه، رشتهكوهى است به طول 6 كيلومتر. يكى از جنگهاى مهم صدر اسلام (جنگ اُحد) در اين منطقه رخ داده است. نام «اُحد» مزۀ تلخ نخستين شكست لشكر اسلام را در كاممان باز مىنشاند.
صبح زود است و آفتاب تازه سر بر آورده، آسمان زلال و هوا تميز و مطبوع. كاروانهاى بسيارى به احد آمدهاند و گروهگروه به تماشا و خواندن زيارتنامه مشغولاند. جغرافياى منطقۀ اُحد ساده است. تپهاى در يك سمت، محوطهاى باز در وسط و چند تپه و رشتهكوه مانند در سمت ديگر. عجب عظمتى دارد اين كوهها!
اينجا هم بايد از لاى نردههاى آهنين به قبرستان احد بنگرى؛ البته اگر جمعيتِِ طالب رخصت دهد. حمزه تنهاست، تنها و غريب و ممنوعالزياره. يك قبر چهارگوش مسطّحِ خاكى، كه بخشى از آن، با چند سنگ سيمانى محدود و مشخص شده است. دلم مىگيرد. حمزه چرا؟ ! او كه شيعه و سنى ندارد.
فرصت كم است و مجال تأمل نيست و تحمّل بايد. هنوز گرماى هوا شدت نگرفته كه به سوى مساجد سبعه مىرويم. مساجد سبعه يا هفتگانه، در كمال سادگى است و سخت تعجببرانگيز! زير سايۀ درختى نشستهايم. روحانى كاروان براى جمعيت سخن ميگويد. دربارۀ جنگ خندق و فلسفۀ وجودى مساجد سبعه. . .
منتظريم تا كاروان راه بيفتد و من بتوانم تمام اين مدت را در اين مكانهاى مقدس ميهمان باشم. تصوّر جنگ سه ماهه و حضور حضرت على و فاطمه8 در بالاى مكان استقرار، زيبا و تمام ناشدنى است. تصوّر اين كه آن روزها زنان با مردان در جبهۀ جنگ حضور داشتهاند، قابل تأمل است.
مساجد سبعه، اتاقهاى كوچكى است چسبيده به كوه يا تپه و در پستى و بلندى سينهكش كوه.
براى ديدن مسجد فتح يا مسجد حضرت رسول، بايد چهل پله را بالا رفت. اين مشتاقان كه مىبينيم، تا نوك قلّۀ قاف هم باشد مىدوند. همه تنگ مسير را پيمىگيرند و بالا مىروند. شناسنامۀ اين مكان نيز شيرين و دوست داشتنى است.
زمانى كه مدينه در محاصرۀ كفار قريش قرار ميگيرد و جنگ خندق ميان مسلمانان و مشركان جريان مييابد، پيامبر در اين مكان براى پيروزى مسلمانان دعا ميكند كه مستجاب ميشود و كفار قريش شكست ميخورند.
مسجد سلمان فارسى پايينتر است؛ حدود 60 متر مساحت دارد. وقتى نام «فارسى» را از زبان غير ايرانيان مىشنوم، به خودم مى بالم بىآنكه نسبتى با مقام بلند دنيوى و معنوىاش داشته باشم. به سمت تپۀ مقابل مىروم. پاى پلّههايى مىرسم كه تا مسجد حضرت على (ع) پيش مىروند. اين مكان مملوّ از جمعيت است و بايد به نوبت و سريع نماز خواند.
مسجد على (ع) به اندازۀ يك اتاق 3*5 است و محرابى كوتاه دارد. فقط قسمت جلوى آن مسقّف است. ديوارهاى گچى و كاملاً ساده و بىنقش آن، اشك هر بينندهاى را در مىآورد. حتى اگر نخواهى! عجيب است! گويى اين فضا برايم آشنا و صميمى است كه سالها از آن دور بودهام. سر بر سجده مىگذارم و از مولا مىخواهم كه سر مرا هم بر بالين حضورش بگذارد.
شرم بر ظالمانى باد كه على را بر جاهطلبان پست فروختند؛ اين فرياد از دل بر ميآيد. تاريخ گواه آن است. كوچهها و خانههاى قديمى شهادت مى دهند. . .
به قصد «مسجد فاطمه» ، از بلندى پايين مىآيم، يك پيچ نيمدايره مىزنم تا از كنار پياده رو به آنجا برسم. ميان اين دو خانه، باغ با صفايى است. فوارهها و گلهاى زرد و قرمزش را به تماشا ايستادم؛ مسير پيادهروى هفت - هشت مترى، از زنان پر شده است. فاطمه هويت تشخيص زنان است و معناى متكامل سرفرازى «مادر» . پاى مسجد كه برسى گريه امانت نمىدهد؛ زيرا در اينجا سادگى بر زيبايى غالب است و آسمان بر زمين قرار مىگيرد. مسجد زهرا سقف ندارد! اتاقى كوچك است! اما مانند خودِ زهرا بىانتها. . .
به راستيكه بعضى بزرگاند، بزرگتر از آنكه در زمين جاى گيرند و بر ما زمينىها امتحان بزرگى است پا گذاشتن در اين مكانها. گويى احساس دلشوره دارم. باز هم ميل ديدار است و كمى ظرفيت. راستى چگونه روحى كه پرواز را مىشناسد تحمّل ظرفيت تنگ جسم را دارد؟ ! باز همان احساس آمده است. نوعى گريز و يك نوع انفجار. نمىدانم. گويى بىبى با گوشۀ نگاهش ذوبم مىكند. متحير مىشوم. سر بلند مىكنم و به آسمان مىنگرم، به درخت پر برگى كه با تنۀ بلندش بر فراز اين مأوا سايه افكنده است. به آن چشم مىدوزم تا شايد اندكى از جذبۀ اين مكان رهايى يابم. اما نمىشود. بغض گلويم را مىفشارد. احساس خفگى دارم. حس مىكنم ما يتيمان واقعى اين خاندانيم و شرافت عشق ورزيدن به ساحت قدسىشان را دارم. با اينكه از نظر مكان با اينجا و محبط وحى فاصله داريم، اما بهراستى از پرچمداران اين امانت بزرگ هستيم. صفا و خلوصِ ايرانىها ستودنى است. اكنون در محوطۀ بازِ كنار مسجد ذوقبلتين نشستهايم. روحانى كاوران با بلندگوى دستى از تاريخ مسجد ذوقبلتين و تغيير قبله سخن مىگويد؛ اينجا مكانى است كه حضرت رسول (ص) در حال نماز و به فرمان خداوند، جهت قبله را از بيتالمقدس به سمت كعبه تغيير داد. . .