8فوايد سياسى، اجتماعى و تاريخىِ حج چيزى نيست كه بر كسى پوشيده باشد و نداند سفر به سوى خانۀ خدا؛ يعنى سير اِلىالله يعنى حركت به سوى صاحبِِ خانه و نه به خانه. حج در واقع سَيرِ وجودىِ انسان است به سوى خدا. اين است كه بايد توجه حاجّ، به آن مقصدِِ عالى باشد تا آنگاه كه به ميقات مىرسد و لباسِ احرام مىپوشد، درك كند كه از خودى، بيرون آمده و تركِ تعيُّنات و تعلُّقات كند تا در نتيجه به آرامش برسد و با تركِ علايق بتواند در حرم أمْن درآيد؛ وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً .
كسى كه حجمىرود، بايد سالكِ الىالله باشد؛ يعنى از منازل و شهوات و مشتهياتِ نفسانى و لذّاتِجسمانى بگذرد و از لباس صفاتِ بشرى خود را مُنخَلِع كند و تعيُّناتِ خودى را كنار بگذارد و پردههاى پندار را بِدَرد و به قولِ شيخ محمود شبسترى:
مسافر آن بُوَد كو بگذرد زود
ز خود صافى شود چون آتش از دود 1
حجرونده، اگر تربيتِ روحانى نيابد و نفسِ او مهذّب نشود، مصداقِ شعر ناصرخسرو واقع شده كه گفته است: رفته و مكه ديده آمده باز محنتِ باديه خريده به سيم 2
شايد بتوان گفت: قربانى كردن خود رمزى است براى كشتنِ نفس امّاره و از ميان بردنِ انانيّت و خودبينى و كِبر و غُرور. فرمودۀ حضرت صادق (ع) هم كه گفته است: 3
«وَ اذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَى وَ الطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبِيحَةِ. . .» 4اشارتى به همين معنى است. در حج بايد آدمى از همۀ عُلْقهها رها شود؛ زيرا در حج، آدمى قصد و آهنگِ خانۀ خدا مىكند؛ يعنى در واقع بايد از خانۀ خويش و از كالبدِ تن و از جسم خاكىِ مادى، به سوى ملكوتِ اعلى رود و به سوى خدا رجعت كند.
اگر معنى و مفهوم واقعىِ حج درك شود، معناىِ اسلام درك شده است. بىجهت نبود كه امامعلى (ع) در آخرين ساعاتِ عمر، در وصيّتِ خويش گفت: 5«
وَ اللَّهَ، اللَّهَ فِى بَيْتِ رَبِّكُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا» . 6
«شما را به خدا قسم تا زندهايد و جان در تن داريد، از خانۀ خدا دست نكشيد و آن خانه را از حجگزاردن خالى نگذاريد كه اگر زيارتِ آن خانه ترك شد، موجوديتِ شما به خطر افتاده و از چشم مىافتيد.»
كعبه، يك مجمع دينىاست براى ايجاد وحدت. دراين مركزِ بزرگِ دينى، بايد اختلافات حل شود. اين مركز بايد مرجع رفع اختلافات باشد. اين مجمع دينى، كه خدا براى آن احترام خاصّى قائل است، به شخصِ خاصى و خاندانِ ويژهاى تعلّق ندارد و از آنِِ دولتِ مخصوصى نيست؛ جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ. . . . 7
كسى جز خدا، مالكِ آن نمىباشد. متعلِّق به همۀ مردم است؛ جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ . 8همۀ مردم در آن خانه حق دارند. هيچكس نمىتواند، ديگرى را مانع شود؛ زيرا اين خانه، مَثابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً. . . 9است و