164 - زنى كعبه را بُخُور به عود مىكرد و از آتشِ آن، شراره به جامۀ كعبه رسيد و شعلهور گشته، شراره به سقف خانه سرايت نموده، سقف سوخت. پس سيلى عظيم نيز آمد و داخل حرم شد و قدرى از ديوارهاى خانه [ را ] خراب كرد. چون قريش ارادۀ بناى خانه نمودند، شنيدند كه يك كشتى از باد مخالف تباهى شد، چون به حوالى جدّه رسيد شكست و آن كشتى از قيصر روم بود كه از چوب و آهن و سنگ پر كرده، به مصاحبت با قوم نام، بهجهت تعمير كنيسۀ فُرس، كه سوخته بود مىفرستاد. پس وليدبن مغيرۀ مخزومى با چند نفر به جدّه رفته، از چوب آن كشتى بهجهت كعبه خريدند. آنگاه مارى بزرگ از چاهى كه خزانۀ كعبه بود برآمده، بر گِرد خانه حلقه زده، دهن خود را گشاد؛ به نحوىكه اگر فيل به دَم او مىرسيد فرو مىكشيد، و مردم بسيار خائف و لرزان شدند. ناگاه مرغى از آسمان آمده، او را برداشت و به هوا برد (و اين مقدّمات بعد از فوت عبدالمطّلب بود و در آن وقت رسولخدا صلى الله عليه و آله بيست و پنج ساله بود و بعضى سى و پنج ساله گفتهاند) و چون خواستند كه باقىِ خانه را خراب نمايند كه تمامى خانه را تعمير سازند ترسيده، جرأت نكردند، تا آنكه وليدبن مغيره جرأت نمود و كلنگ را برداشته، قدرى را خراب كرد و مردم يك شب توقّف نمودند تا ببينند كه وليد سالم مىماند يا نه و چون سالم ماند، جرأت نموده و آن را خراب كردند تا به اساس ابراهيم عليه السلام رسانيدند و آن سنگى بود سبز، مشتمل بر چند وصلۀ 1به هم چسبيده. پس شخصى سر كلنگ را ميان دو وصله كرد كه يكى را بيرون آورد، چون آن را حركت داد، جميع مكّه به حركت آمد. پس دست از آن برداشتند و اسباب آن را جمع كردند. آنگاه عابدبن عمران مخزومى گفت: اى معشر قريش، داخل عمارت كعبه نكنيد از مال حرام و ربا و ظلم، بلكه از مال حلال صرف آن نماييد. پس [ ساختن ] اطراف خانه را به قريش قسمت نمود: ما بين ركن حجر تا ركن شامى را به بنىزهره و بنىعبدمناف داد و مابين شامى تا مغربى را به بنىعبدالدّار و بنىاسدبن عبدالعزّى و بنىعدىّبن كعب داد، و مابين مغربى تا يمانى را به بنى مذحج و بنىسهم، و مابين يمانى تا حجر را به بنىمخزوم داد. پس ابوحذيفةبن مغيره گفت: اى قوم، در خانه را از زمين بسيار بلند كنيد تا كسى داخل آن نتواند شد مگر به نردبان؛ چرا كه در اين صورت كسى داخل آن نشود مگر كسى كه موافق خواهش شما باشد و چون كسى را در آن بينيد كه مكروه شما باشد، او را به زير اندازيد تا آنكه عبرت ديگران شود. پس قريش چنان كردند و چون عمارت به حدّ حجرالاسود رسيد، در نصب حَجَر، ميان قبايل نزاع عظيم به هم رسيده و كار به كارزار