21را نفى مىكند؛ زيرا جوهريت لازمهاش متميّز بودن است و خدا از مكان مستغنى است.
شهبه سوم جسمانيت خداوند است كه با سنگ سومِ حاجى، جسمانيت منتفى مىشود.
شبهه چهارم عَرَضيت است كه سنگ چهارم عرضيت را به جهت احتياج به محل، انكار مىكند. شبهۀ پنجم علّيت خداوند است كه سنگ پنجم با مساوق دانستن معلول با علّت آن را رد مىكند؛ زيرا علت بدون معلول نمىشود، در حالىكه خداوند سبحان، قبل از آنكه معلولى باشد، بوده است. از اينرو، در نصوص دينى آمده است كٰانَ الّٰلهُ وَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَىٌ شبهه ششم طبيعى بودن حضرت احديت است كه سنگ ششم آن را نفى مىكند؛ زيرا طبيعت لازمهاش كثرت داشتن و محتاج بودن هريك از اجزاى طبيعى به مجموع خود است و اين با ذات غنى علىالاطلاق سازگار نيست. شبهه هفتم عدميّت استكه مىگويد: اگر خدا هيچيك از اينها نيست، پس حتماً هيچ چيز نيست و عدم است.
سنگ هفتم اين شبهه را نفى مىكند كه همۀ اينها كه هستند دليل بر وجود اويند؛ زيرا همه آثار آن حضرتند و آثار فرع وجود است نه عدم. زيرا عدم اثرى ندارد. 1جمرۀ ثانيه؛ براى شناخت صفات الهى است.
شيطان وقتى در مرحلۀ جمرۀ اولى موفّق نشد، دوباره در جمره ثانيه سراغ حاجى آمده و او را در خصوص صفات الهى به شبهه مىاندازد و مىگويد: گيرم كه همۀ صفات الهى از ذات او سرچشمه گرفته باشد، از كجا معلوم كه او به همۀ اين صفاتش علم دارد؟ ! حاجى با زدن سنگ به شيطان، او را از خود و القاى شبهات هفتگانه در خصوص صفات هفتگانۀ الهى دور مىسازد كه آن صفات عبارتند از: حيات، قدرت، اراده، علم، سمع، بصر و كلام.
جمرۀ ثالثه؛ شناخت افعال الهى است.
شيطان وقتى در جمرۀ ثانيه موفق نشد، از راه ديگر وارد مىشود وبه القاى شبه در افعال الهى مىپردازد تا توحيد افعالى حاجى را مخدوش كند و بگويد: آنچه هست، اثر قدمت عناصر است. وقتى با سنگ اين شبهه را دفع كرد، مىگويد: عناصر در آن شريكاند كه با سنگ دوم باطل مىشود. پس مىگويد: اثر فلك است و حاجى با سنگ سوم نيز آن را باطل مىكند. او بارچهارم شبهۀ جوهر هباء را مطرح كرده و حاجى با سنگ چهارم آن را از بين مىبرد. پس شبهۀ هيولاى كلّ را پيش مىكشد و سنگ پنجم