30مسجدالحرام روان مىشوى.
براى رسيدن به حرم، دلها در آرزوى ديدن بزرگترين كانون توحيد مىتپد و لحظهشمارى مىكند. چشمها پر از اشك است و دلها پر از آه. هر كسى شورى در سر و نوايى بر لب دارد.
پس از طى كردن مسير راه، از ميقات تا حرم كه بيابانهايى خشك و پر رمل و سنگ است، كم كم به شهر مكه وارد مىشوى، به نزديكىهاى مسجدالحرام كه مىرسى، با ديدن شكوه و جلال مسجد، حالت دگرگون مىشود و هنگامى كه با پاى برهنه قدم به داخل مسجد مىگذارى تازه متوجه مىشوى كه به كجا آمدهاى! همين كه نگاهت به خانۀ كعبه مىافتد، بىاختيار عنان از كف مىدهى، زانوهايت سست مىشود، قدرت ايستادن از تو سلب مىگردد، روبهروى خانۀ كعبه دو زانو به زمين مىنشينى. اين جا ديگر تو نيستى كه حرف مىزنى، هِق هِق گريه است و چشمان چون حلقه به خونت. به هر كه نگاه مىكنى حالى چون تو دارد. شايد در طول عمرت جايى را با اين امنيت و راحتى پيدا نكرده باشى كه سر به سجده بگذارى و از صميم دل زار بزنى. اين جا به آرزوى ديرينهات دست يافتهاى.
شكوه و جلال خانۀ كعبه، رواقهاى اطراف مسجدالحرام، مقام ابراهيم، حِجر اسماعيل، ناودان طلا، چاه زمزم و. . .
هركدام گذشته ازتداعى خاطرههاى مهم تاريخى، به قدرى جالب وچشمنوازند كه نگاه هر بينندهاى را خيره كرده، مدتى به خود مشغول مىدارند.
واز همه ديدنىتر، حالتها و راز و نيازهاى مردمى است كه از اقصى نقاط عالم، بدون هيچ ارتباطى با يكديگر، خانۀ كعبه را چون نگينى دربر گرفته و در اطراف آن پروانهوار هريك به نوعى مشغول طوافند.
زيباترين سرود، صداى لبيكهايى است كه از زبان آنها، در اجابت دعوت ابراهيم خليل شنيده مىشود و ديدنىترين تابلو، حركت آرام و موج گونۀ آنان است كه باهمۀ اختلافِ در رنگ و زبان و مليّت، در كمال صميميت و مهربانى برگرد خانۀ يار مىچرخند.
اين تنها مسجدى است كه خاطرۀ طواف و نماز قريب هزار پيامبر را دردل خود جاى داده 1و تنها جايى است كه ملاكهاى ظاهرى در آن به هم خورده، شاه وگدا، سياه وسفيد، خرد و كلان و. . . همه و همه دركنار هم و در يك صف با زبان آه و