29آرى، اين سفر و اين اماكن با همۀ سفرها و اماكن ديگر فرق دارد.
آغازش با «احرام» است؛ به زبان بسيار ساده، پوشيدن لباسى مخصوص از مكانى خاص، با نيتى خالص و با تكرار گفتارى توحيدى كه در اجابت دعوت ابراهيم خليل است.
بايد با دست خودت لباسهاى «عصيان» ، «آلودگى» ، «فخر» و «مباهات» را از تن درآورى و تنها با دو پارچۀ سفيد بىنشان، چون كفن كه از مال حلال تهيه كردهاى، خود را بپوشانى تا اجازۀ ورود به حريم يار را پيدا كنى. خوشا به حالت!
«لَبَّيك، أَللّهُمَّ لَبَّيك، لَبَّيكَ لاٰ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيك، اِنَّ الحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالمُلْك، لاٰ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيك» .
و چه زيباست كلام امام سجّاد عليه السلام در پاسخ عارفى كه از سفر حج برگشته و به ديدار امام شتافته بود. امام از او پرسيد:
آيا وقتى به ميقات رسيدى و جامههاى دوخته را از تن به درآوردى، هنگام غسل كردن نيت آن داشتى كه خود را از لغزشها و گناهان شست و شو دهى؟
او پاسخ داد: نه!
امام پرسيد: زمانى كه لباس احرام مىپوشيدى، قصدت اين بود كه لباس عصيان را از خود دور و لباس اطاعت و فرمانبردارى از حق را به تن كنى؟
باز پاسخ شنيد: نه!
امام ادامه داد: به هنگام گفتن لبيك، نيت آن داشتى كه در هر امرى فرمان حق را مقدم دارى و جز به فرمان او سخن نگويى، و در هر معصيت و زشتى جانب سكوت را اختيار كرده آنچه را خدا بر تو حرام كرده، بر خود حرام كنى؟
او در كمال تعجب پاسخ داد: نه!
در اين هنگام امام خطاب به او گفت:
بنابراين تو نه به ميقات داخل شده، نه غسل كرده و نه مُحرم گشته و نه با خداى خود پيمان حج را بستهاى!
نقل شده است كه آن عارف تا سال ديگر سرگشته بماند، تا حج را از نو به جا آورد.
طواف، شست و شوى دل از زنگار گناه
پس از احرام در ميقات، به همراه فوج فوج مسلمانان، با ملّيتهاى گونهگون كه زبانِ هم را نمىفهمند اما در دل يك قصد و بر زبان يك پيام دارند، لبيك گويان براى طواف خانۀ كعبه به سوى شهر مكه و