30دگرگونى و بحران فكرى نموده و چنين وانمود كنند كه دين و دنيا، هر كدام، قلمرو خاص خود را دارد.
دين در نظر اينان، تنها مربوط به عالم غيب و روح و ماوراء الطبيعه است كه داراى مراسم خاص عبادى از قبيل نماز، روزه، حج، دعا، گريه و زارى، زندگى صوفيانه و خويشتن را از واقعيات اجتماع پنهان نمودن است. و اين دنيا است كه تمام جنبههاى عمومى، فردى، مادّى، اجتماعى، روانى، سياسى و اقتصادى انسان را در برمىگيرد و در آن، امكان ارضاى، تمايلات و لذّات جنسى وجود دارد و جامعه با مسالمت يا جنگ زيست خواهد نمود!
در اين طرز تفكر، دين خدايى براى خود دارد و دنيا خدايى ديگر؛ به عبارت ديگر، اللّٰه خداى دين و قيصر (شاه) پروردگار دنيا است، كه هيچكدام نبايد در قلمرو يكديگر دخالت نمايند!
آرى، اسلام اين چنين از قلمرو دنيا و زندگى مسلمانان بيرون مىرود و ابعاد دنيوى مسلمانان با افكار بيگانه و قدرتهاى بىارزش اداره مىشود.
البته با ژرف نگرى، خواهيم ديد كه عقب افتادگى و زندگى سنّتى مسلمانان در قرنهاى متمادى، زمينۀ مناسبى را براى مثل چنين انديشهاى (جدايى دنيا از دين) پديد آورده است و آثار آن را به خوبى مىتوان در مباحث مورد نياز، عمل مسلمانان و در بحثهاى فقهى و فكرى مراكز دينى، مشاهده كرد كه چگونه عبادات فقه را از ساير مباحث اجتماعى جدا نمودهاند و كسى در نزد ما مسلمان معرفى شده كه همواره به عبادت فردى اشتغال دارد و از اجتماع خود بىخبر است!
ديدگاه جدايى دين از دنيا، تا آنجا نفوذ كرده كه عرفان اسلامى را نيز دربرگرفته و لايههايى از فلسفۀ يونان و هند و. . . در آن داخل گشته و باور بخش زيادى از قلمرو اسلام و مسلمانان را تحت تأثير قرار داده است؛ به گونهاى كه مسلمانان عرفان را انديشهاى جدا از زندگى مىدانند و تصورشان اين است كه عارفان بايد فكر و ذكر، همّ و غمّ و حالت قلبى و راز و نيازشان يكسر در خدا غرق و فانى گردد و نبايد به زندگى توجه كنند. با اين كه عرفان در قلمرو معنويت اسلام، انديشه و رفتار و شيوۀ خوبى است جهت خودسازى مسلمان. و انسان را از هرگونه قيد و وابستگى آزاد و در راه اهداف بزرگ متحرك و توانا مىسازد تا به سبب رهايى از بندها و دلبستگىها و توجه به خدا، در زندگى اجتماعى احساس