22آرى وقتى ابراهيم در مقام اجراى امر الهى برآمد و كارد به دست گرفته و بر گلوى نازك ابراهيم نهاد تا از قفا سر او را از پيكر جدا سازد؛ اما كارد از بريدن كُند و ناتوان گشت. در اثناى آن، خداوند به ابراهيم فرمود: از ادامۀ كار دست بازدارد. چراكه هدف از آزمايش او در پايمردى نسبت به اوامر ما كاملاً محقق گشته بود؛ و معلوم شد تو در اجراى اوامر من كمترين دريغ را روا نخواهى داشت و بايد به دست تو كه بتها را از معابد و از دل مردم واژگون ساختى بناى كعبه كه مظهر توحيد و سمبلِ بيزارى از شرك است انجام گيرد.
گويند: روزى حضرت ابراهيم - عليهالسلام - به مكه درآمد و وارد خانۀ اسماعيل شد؛ ليكن او را در سراى خويش نديد. همسر اسماعيل را - كه پدر شوهر خود را نمىشناخت - در ميان خانه يافت. از او جوياى اسماعيل شد پاسخ داد كه براى شكار از خانه بيرون رفته است، ابراهيم از اوضاع و احوال آنها پرسيد همسر اسماعيل گفت در سختى و تنگدستى به سر مىبريم. و از اوضاع بد خود، زبان به شِكْوه و گله گشود. آنگاه ابراهيم پرسيد آيا ضيافتى در سراى شما انجام مىگيرد، آيا آب و غذايى در خانه داريد؟ گفت: نه ميهمانى داريم و نه آب و غذايى در خانه.
وقتى ابراهيم حالتِ نارضايى را در اين زن احساس كرد و ديد كه او به آنچه خدا براى آنها مقدر كرده دلخوش نيست و از كيفيت زندگانى خود با همسرش اسماعيل خشمگين است، و از ورود ابراهيم استقبال به عمل نياورده و مقدم اين تازهوارد سالخورده را گرامى نداشته، براى ابراهيم چنين همسرى در پرورش اسماعيل ناخوشآيند مىنمود. لذا ابراهيم به او گفت:
وقتى شوهر تو به خانه بازگشت سلام مرا به او ابلاغ كن و بگو آستانۀ در منزل خود را جابهجا كرده و آن را تغيير دهد.
ابراهيم از راهى كه آمده بود بازگشت و اسماعيل به خانه مراجعت كرد و احساس نمود جريانى در غياب او اتفاق افتاده است. از همسرش پرسيد: كسى نزد تو آمد؟ گفت: آرى، پيرمردى وارد شد و چنين و چنان گفت. و دربارۀ تو از من سؤال كرد و من واقعِ امر را براى او گزارش كردم. اسماعيل گفت: آيا تو را به چيزى سفارش نكرد؟ گفت: چرا؛ به من گفت كه سلام او را به تو ابلاغ كرده، و از من خواست به تو بگويم آستانۀ در منزلت را تغيير دهى.
اسماعيل گفت: آن پير سالخورده، پدرم ابراهيم بود و مرا فرمان داد از تو جدا گردم، برو به خانوادۀ خود بازگرد. اسماعيل او را طلاق داد و زنى ديگر را به همسرى گرفت.