20نمىرسيد آب بود. از فراز كوه صفا به زير آمد و به سان انسان سرگردانى كه نمىداند بايد چه كند با گامهايى سريع به سوى مكان مرتفعى كه «مروه» نام دارد آهنگ نمود و برفراز آن آمد؛ ليكن در آنجا نيز با نگاه گردانى در پيرامون خود، جايى را كه بتوان آب را در آن سراغ گرفت به نظرش نرسيد. آنگاه به «صفا» برفرازيد، و هفت بار اين شُد و آمد و رفت و بازگشت از صفا به مروه را تكرار كرد؛ و با تمام توان و رمقى كه داشت ميان صفا و مروه را درنورديد و ناگزير برفراز آنها در جستجوى آب، نگاه نوميدانۀ خود را به اطراف مىدوخت تا سرانجام بر بالاى كوه صفا صدايى به گوشش رسيد. نگاهش را برگرداند؛ فرشتهاى را در كنار زمزم رؤيت كرد كه با بال خود زمين را مىكاويد و اين كاوش به جوشيدن آب از زمين سربرآورد.
هاجر اين چشمانداز هيجانآور را ديد و غرق در سرور و شادمانى شد و از اين آب، جرعههايى به اسماعيل نوشاند و خود نيز از آن نوشيد و سيراب گشتند.
پرندگان پس از جوشيدن اين آب، به اين نقطه به پرواز و فرود درآمدند؛ خداى مهربان كه همۀ پديده هستى را با رحمت خويش همواره و بىوقفه مورد عنايت قرار مىدهد، با پديدآوردن آب در اين نقطه و جذب مرغان و پرندگان، اندكى از غربت و تنهايى آنها كاست. از آنها پس گروهى از قبيلۀ «جُرْهُم» در فاصلهاى نزديك به اين نقطه ره مىسپردند؛ پرندگان را ديدند در اطراف اين نقطه كه در حال پرواز و فرود آمدن هستند. از هم پرسيدند اين پرندگان بايد در جايى پرواز و فرود داشته باشند كه آبى در آن نقطه سراغ كرده باشند، آيا شما در اين نقطه از دره، آبى را تا كنون سراغ كردهايد؟ پاسخ دادند: نه. يكى از افراد گروه را به محل فرود آمدن پرندگان براى كسب اطلاع گسيل داشتند؛ او پس از بازگشت شادىكنان مژده داد كه در اين نقطه آبى پديد آمده است. همگى در سوى اين مكان راهى شدند و هاجر را با كودك شيرخوارش ديدند. به او گفتند: اگر اجازه مىدهى ما نيز با تو در اين جايگاه اقامت گزينيم؛ آب از آنِ تو است و ما را سهمى در آن نيست. هاجر به آنها خوشآمد گفت. آنان نيز اين مكان را به عنوان ميهن جديد برگزيدند. اسماعيل در چنين مكان مقدسى پرورش يافت و نوجوانى برومند گشت و زبان عربى را از قبيلۀ «جُرْهُم» فراگرفت.
فرمانبردارى از خداوند تا اوج قربانى فرزند
حضرت ابراهيم - عليهالسلام - اسماعيل را در مكه رها كرد. اما پيوند مهر پدرى و فرزندى - تا زمانى كه مرور ايام، اسماعيل را تا سن نوجوانى پيش بُرد - هرگز از دل ابراهيم