593 - در مجلس ديگرى معاويه چنين گفت:
«اگر عقيل نمىدانست كه من براى او بهتر از برادرش هستم، هيچگاه در نزد ما توقف نمىكرد، عقيل در پاسخ وى گفت: «أخى خيرٌ لي فى ديني و أنت خير لي فى دنياى و قد آثرت دنياي و اسئل اللّٰه تعالى خاتمة الخير.» 1؛ «برادرم از لحاظ دينى برايم بهتر بود و تو از لحاظ دنيا، و من اينك دنيا را در پيش گرفتهام و از خدا مىخواهم عاقبت كارم را نيكو گرداند.»
4 - روزى معاويه از عقيل پرسيد:
«كيف تركت علياً و أصحابه؟» ؛ «على و يارانش را چگونه ديدى؟» عقيل گفت:
«كأنّهم أصحاب محمّد اِلاّ أَنَّهم لم أر رسول اللّٰه فيهم. و كأنّك و أصحابك أبوسفيان و أصحابه اِلاّ اني لم أر أباسفيان فيكم» 2؛ «گويى آنان ياران و اصحاب پيامبرند، فقط رسول خدا را در ميانشان نديدم اما تو و يارانت را همانند ابوسفيان و ياران ابوسفيان ديدم، جز اين كه خودِ ابوسفيان را در ميان شما نديدم.»
5 - فضيلتى كه تنها از زبان عقيل مىشنويم:
دربارۀ اهتمام امير مؤمنان به بيتالمال و اين كه همۀ افراد در بهرهبردارى از آن، حتى از نظر زمان نيز مساوى و برابرند و براى كسى حق تقدم نيست، مطلبى از عقيل نقل شده كه او حادثه و فضيلتى را در مجلس معاويه مطرح نموده است و ظاهراً از هيچ كس نقل نشده و در هيچيك از منابع تاريخى و حديثى نيامده است و اگر اين فضيلت را از زبان عقيل نشنيده بوديم؛ مانند فضائل بسيار ديگر از امير مؤمنان و ساير ائمه - عليهم السلام - به دست فراموشى سپرده مىشد.
ابن ابى الحديد اين حادثۀ جالب تاريخى را چنين آورده است:
معاويه روزى داستان آهن داغ شده را، كه در ميان او و امير مؤمنان - ع - واقع شده، پرسيد. 3عقيل گريه كرد و گفت:
«معاويه! برادرم على در مورد بيتالمال داستانى جالبتر از اين دارد، اول آن را بگويم سپس داستان آهن داغ شده را. آنگاه چنين گفت: براى حسين فرزند برادرم ميهمانى وارد شد و او براى پذيرايى ميهمان يك درهم قرض كرد و با آن نان تهيه نمود و چون براى خورشت چيزى نداشت از قنبر خادم على - ع - خواست تا يكى از چند مشك عسلى را كه از يمن آمده بود، باز كند و مقدارى عسل براى پذيرايى ميهمان در اختيار وى قرار دهد. پس از چند روز كه چشم على به مشك افتاد، فرمود: قنبر!