46نقش عبدالرحمان عوف در انتخاب عثمان
انتخاب خلفا، پس از رحلت پيامبر (ص) به يك شيوه و روش نبود؛ زيرا هر يك از خلفاى سهگانه به نوعى خاص و به شكلى ويژه برگزيده شدند. هنگامى كه خليفۀ دوم دانست روزهاى آخر عمر خويش را مىگذراند و از گوشه و كنار به او گفته مىشد جانشين تعيين كند و عايشه به وسيلۀ عبد الله فرزند حذيفه پيامى فرستاد كه: «امت محمد را بى شبان نگذار؛ زيرا كه از فتنه مىترسم. . .» :22
«لاَ تَدَعْ أُمَّۀَ مُحَمَّدٍ بلاَ رَاعٍ اسْتَخْلَفَ عَلَيْهِمْ وَ لاَ تَدَعْهُمْ بَعْدَكَ هَمْلاً فَإِنِّى أًخْشَى عَلَيْهِمْ الْفِتْنَۀَ. . .» .23
«امت محمد را بى راهنما و حاكم مگذار، خليفه را برگزين و امت را رها مكن كه من بر امت محمد، از فتنه مىترسم. فرزند خليفه، به پدر خود همين نكته را گفت. برخى مىگفتند «فرزند عمر، عبدالله باشد، اما خود خليفه از بى كفايتى فرزندش آگاه بود و اين رأى را نپذيرفت.»24
پس عمر شش تن را برگزيد كه عبارت بودند از: على (ع) ، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف. وقتى اينان پيرامون بستر خليفه گِرد آمدند، او با چهرهاى گرفته و تند به ايشان گفت: لابد همه مىخواهيد زمام امور را پس از من به دست گيريد؟ ! در اين هنگام خطاب به يك يك آنان، به جز على (ع) ، سخنانى گفت و با ذكر دلايلى، هيچ يك را شايستۀ تصدّى خلافت ندانست. آنگاه رو به على (ع) كرد و در سراسر زندگى آن حضرت نقطه ضعفى، جز شوخ طبعى و مزّاحى ايشان! نيافت و افزود: اگر او زمام امور را به دست گيرد، مردم را به مسير حق و طريق آشكار، راهبرى خواهد كرد.
« فلمّا أحسّ بالموت، قال لابنه: اذهب إلى عائشۀ وأقرئها منّى السلام واستأذنها أن أقبر فى بيتها مع رسول الله و مع أبى بكر، فأتاها عبد الله بن عمر، فأعلمها فقالت: نعم وكرامۀ، ثمّ قالت: يا بنىّ أبلغ عمر سلامى و قل له لا تدع أمّۀ محمّد بلا راع استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملاً، فإنّى أخشى عليهم الفتنۀ. . . فأرسل إليهم جميعهم وهم على بن أبيطالب و عثمان بن عفّان وطلحۀ بن عبيد الله والزبير بن العوام وسعد بن أبى وقّاص و عبد الرحمن بن عوف. . .»25
«وقتى خليفۀ دوم مردن خويش را نزديك ديد، به فرزندش عبدالله دستور داد كه: نزد عايشه برو و سلام مرا برسان و از او اجازه بگير كه در كنار پيامبر (ص) و ابوبكر دفن شوم. عبدالله نزد عايشه رفت و او را از اين مطلب آگاه ساخت. عايشه گفت: مانعى نيست. سپس گفت: فرزندم! سلامم را به خليفه برسان و به او بگو كه امت محمد (ص) را بىنگاهبان و بى زمامدار نگذار و براى خود جانشين تعيين كن و بعد از خود، امت را يله و رها مگذار كه من از فتنه مىترسم! پس عمر، به سوى شش تن؛ على بن ابى طالب (ع) ، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف فرستاد كه گرد آيند و. . .»
به جز طلحه - كه غايب بود - همگى گردآمدند. عمر در پايان اين جلسه، فرمانى اكيد وآميخته با خشونت صادركرد. ابن قتيبه، در كتاب خويش، ماجرا را با تفصيل گزارش كرده و اينگونه مىنويسد:
«إن استقام أمر خمسۀ منكم وخالف واحد فاضربوا عنقه، وإن استقام أربعۀ واختلف اثنان فاضربوا أعناقهما، وإن استقر ثلاثۀ واختلف ثلاثۀ فاحتكموا إلى ابنى عبد الله، فلأى الثلاثۀ قضى فالخليفۀ منهم وفيهم، فإن أبى الثلاثۀ الآخرون ذلك فاضربوا أعناقهم» .26
«اگر پنج نفر رأى واحدى داشتند و يك نفر مخالف بود، گردن آن يك نفر را بزنيد و اگر چهار نفر همرأى شدند و دو نفر مخالفت كردند، گردن آن دو را بزنيد و اگر سه نفر متحد شدند و سه نفر مخالفت كردند، فرزندم عبدالله را حَكَم قرار دهيد، هر يك از دو گروه (سه نفره) كه رأى آورد، خلافت مربوط به آنان و در ميان آنها است (كه يكى گزينش مىشود) و اگر سه نفرِ دوم مخالفت كردند، گردنشان را بزنيد.»
به گزارش ابن قتيبه، جمع حاضر (كه شش نفر بودند) گفتند: اى خليفه، نظر خود را بگو تا به آن عمل كنيم. عمر گفت: اى سعد، آنچه مانع من در انتخاب تو است، برخورد شديد و سختگيرى تو در امر امت است و اى عبدالرحمان بن عوف، آنچه مانع من از گزينش تو است، اين استكه تو فرعون اين امّتى.
«سپس غش كرد و بار ديگر به هوش آمد و اينگونه گفت: ملاك انتخاب و تنها شخصى كه سخنش براى ديگران حجت است، عبدالرحمان بن عوف مىباشد. به هر كس كه او رأى داد، همه به او رأى دهيد!»27