49خدمت حضرت آقاى جزايرى و خدا رحمت كند مرحوم آقا سيد احمد لواسانى و آقاى طباطبايى جلساتى تشكيل داديم و با شيخالمطوّفين آنجا صحبت شده بود و نمايندۀ غنّام هم حتى اينجا منزل ما آمد. صحبت كرديم. براى اين كار يك بحثى شده بود كه آن مذبح سابق را به ما اختصاص بدهند؛ به جماعت شيعه. نامهاى نوشته شد و جوابى دادند آنها. براى اينكه - به فرمايش سركار- يك الگو و نمونهاى تهيه شود ولى آنها گفتند مشاعر دين را نميشود به كسى اختصاص داد. گفتيم ما نميخواهيم اختصاص به ما داده شود. نميخواهيم براى خودمان مالكيت قائل شويم، ميخواهيم آنجا يك وضعى درست كنيم يا يك جايى باشد كه بتوانيم بر اوضاع مسلّط باشيم. آقا سيد ضياءالدين هم دراين خصوص بهاندازهاى وارد شدند وحرفهايى هم زدند. بنابراين، اين قضيه چنين سوابقى هم دارد. حالا چطور بايد بر اين مشكلات فائق شويم. . . ، آنچه كه بهنظر بنده، از همه بيشتر مهم است و به اصطلاح. . .
يكى از حضار: ببخشيد، مسأله تماماً راجع به ذبح نبود. اصلاً يكى از چيزهاييكه در حج من گرفتارش شدم و واقعاً جاى تأسف است، اين است كه وقتى گوسفند را ذبح مىكنند، درآنگرما، وضع آلودهاست. اكثر حاجيها كه سابقاً فوت ميكردند در همان مذبح مريض مى شدند. در آن پستىها و بلندىها، مخصوصاً درآن وضعيت! تا سر گوسفند را مىبريدند، ثلثش مال فقرا و يك چيزى از آن مال رفقا! هنوز گوسفند دست و پا درست نزده، يك تكهاش را ميبريدند و بهسرعت غيب ميشدند. در اين خصوص بحث است گوسفندى كه هنوز جان دارد و قطعهاى از تنش را جدا ميكنند اين ميته هست يا نه؟ ايناوضاع عجيب وغريبى است! بهنظر بنده آنچه كه از همه درستتر است، همان كلاسهاى آمادگى است كه فرموديد. از اين كلاسها غافل نباشيد. حقيقتاً يك عدهاى ميآيند آنجا و بر ميگردند كه از جهات عديده، جاى سخن دارد؛ اولاً بحث درست بودن حجشان و مطابق موازين فقهى بودن آن است.
بعد، بحث رفتارشان درخريد است كه پنج هزارتومان، چهار هزار تومان خرج ميكند ويك يا دو دست لباس كهنه، از آن كهنههاى فرسودۀ شسته شده ميخرد براى سوغاتى. من انتقاد نميكنم و نميگويم بد است، ولى قابل تذكر است.
مورد بررسى قرار دادن اين كلاس بهنظر بنده بسيار لازم است. بايد ديد اولين كسيكه از انسان شنوايى دارد كيست. به نظرم اول چيزى كه از انسان شنوايى دارد بدن خودِ انسان است و فرمانده هم مغز است؛ همين مغزيكه به خود بنده فرمان ميدهد، اگر من بدنم را براى اين مغز تربيت نكنم، خودِ اين بدن، كه جزو من است، اطاعت نميكند اوامر مغزم را. برهانش هم اين است كه اين مغز به دست راست دستور داده عمل كرده كتابت را و به دست چپ فرمان ديگرى داده و او انجام داده وظيفهاش را. كارهاييكه از دست چپ ساخته است، از دست راست ساخته نيست. بعد نوبت ميرسد به آنهايى كه اطراف انسان هستند.
پس اين را اول شروع كنيم و كار آسانى هم نيست. يك عدهاى را حقيقتاً آموزش بدهيم. حالا آن هم به چه شكل، خودش بحثى است، كه اولاً ما خواهشكنيم مثلاً از اشخاصى كه در شهرستانها هستند كه آنها كلاسهايى راه بيندازند. يا اينجا كلاسى راه بيندازيم و خواهش كنيم يك دورۀ يكماهه، دو ماهه ببينند. انسانهاى خيّرى باشند مثلاً شام و غذا و پذيرايى راه بيندازند. اينها خودش از جهات عديده مورد بحث است. بعد ساير مسائل هم يكى بعد از ديگرى مطالعه شود و روى آن نظرهاى عملى داده شودكه چهجور وارد شويمكه توفيق برايمان حاصل شود. اينها كلياتى است كه بهنظر من مىرسد. ولى همانطوركه فرموديد، مباحث ديگرى هست. اگر آقايان فرمايشى دارند بفرمايند كه. . .
آقاى حاج سيد غلامرضا سعيدى: در سال 27 كه بنده توفيق زيارت بيتالله را داشتم، اغلب اين مشكلاتى را كه اينجا آقايان اشاره فرمودند، درك كردم و پس از مراجعت از آن سفر، ضمن پانزده -شانزده مقاله در روزنامۀ «وظيفه» نوشتم. عدهاى از رفقا، از جمله خدا رحمت كند مرحوم صدر در قم، خيلى اظهار لطف و عنايت فرمودند كه اينها جزو مسائل عامالبلوى است ولى كسى روى كاغذ نياورده است. وخيلى اظهار مكرمت فرمودند به اينكه همۀ اينها را بايست قابل توجه دانست. بنده به ايشان عرض كردم: قابل توجه دانستن مورد تقاضاى ماست و شما و امثال شما كه مراجع هستيد، بايستى به اين قضايا رسيدگى بفرماييد. مرحوم صدر هم فرمود: خيلى خوباست و مثل خيلى از آرزوها دفن شد!
متعاقب اين جريان و از جمله مسائل مذبح كه فعلاً بيشتر روى آن بحث يا اشاره شد، مورد ابتلا واقع شده. بنده با اطلاعات خيلى سطحى كه از دورۀ تحصيلات ابتدايى مدرسه داشتم و بعداً در كتاب ابراهيم بيك خوانده بودم و جاى ديگر، همينطوركه نيش ميزدند معترضين بر اين عمل، آنجا متوجه شدم كه اين يكى از لكههاى بسيار زننده و حساسى است كه بر دامن تعليمات اسلامى نشسته. به هر قيمتى هست بايستى دفع كرد. با اطلاعات خيلى سطحى و قشرىِ ابتداييكه از فقه داشتم، به خيال خودم تصوّر كردم كه من مجاز باشم اين ذبح را اينجا (منا) انجام ندهم و برگردم در ايران انجام دهم كه به مصرف صحيح برسد. يكى از همسفرها كه دقيقتر و حساستر بود، گفت: نه آقا، حجّ ما باطل ميشود و. . . گفتم: اگر باطل هم بشود من اينجور حساب ميكنم. وسوسه زيادترى كرد و چادر ما نزديك چادر آقاى حاج شيخ خليل كمرهاى بود و گفتيم برويم با آقايان صحبت كنيم. بنده آمدم و مطرح كردم و چند نفر از علما و ديگران بودند، گفتند: نميشود! گفتم: آقا! اجتهاد يعنى چه؟ ! يعنى اينكه مجتهد ميان دو امر متعارض رسيدگى كند و يك رأى قاطع بدهد. از يك طرف ما ميبينيم به حكم قرآن اسراف حرام است، از يك طرف ميگويد ذبحكن. حالا ما مى بينيم كه اين عمل اسراف است بايد چه كنيم؟ گفتند: نميشود و بايد در اينجا قربانى كرد. رفتيم دو رأس گوسفند ذبح كرديم و بر تلفات آنجا افزوديم و آمديم! ايام محرّم بود كه رسيديم به كربلا و رفتيم خدمت مرحوم سيد هبةالدين - خدا رحمتش كند حيات داشت - سلام كرديم و نشستيم آقا چشمش نميديد. از صدا ما را شناخت و دو- سه نفر از علما، كه از جنوب بودند. آقا گفتند: آقاى حاج سيدغلامرضا سعيديكه جنجال داشتيد راجع مذبح؟ ! گفتم: بله، همان عنصر كذاوكذا است. مرحوم هبةالدين پرسيدند: چيست مطلب؟ گفتم: اين است. تأملى كرد و گفت: حق با فلانى است. گفتم: لطفاً بنويسيد. آقا فرمود: از ما بزرگترها هستند. دو يا سه سال بعد، آقاى شيخ جواد مغنيهكه خودش رفته بود مكه، در رسالةالاسلام اين مسأله را مورد بحث قرار داد و گفت: اين لكه بايد از دامن تعليمات اسلامى شسته شود. ديگر نفهميديم چهشد.
اين مسألۀ مورد ابتلا همچنان هست و امسال هم شنيدم يكى از مراجع كه مشرف شدند اين مسأله مورد توجهشان شده و يك اقداماتى هم كردند.