31من فرارى بودم و كشوندىام
با بديهام تو خونت نشوندىام
به كسى چه مربوطه خوب يا بده
واسه صاحبخونه مهمون اومده
آخه من كجا طواف اين خونه
قربون لطف تو اى صاحبخونه
و من هم زمزمه كردم:
من همون بنده نافرمونتم
هر چه كه باشه بازم مهمونتم
كى شنيده تا حالا صاحبخونه
رو شو از مهمون خود بگردونه
كعبه
گوشهاى از جمال كعبه پيدا بود و من باز بوسه بر كف حرم مىزدم و آرزو مىكردم كه: «كاشكى خاك حريم حرمت مىبودم» . برخاستيم و به سوى حرم خراميديم و از منظرى، وجهى از كعبه هويدا شد. آرى، خداى من، لبيك. با خود نجوا مىكردم:
من خاك حريم حرمت بوده و هستم
شرمنده ز لطف و كرمت بوده و هستم
در كوى سليمانى تو جاى گرفتم
چون مور بهزير قدمت بوده و هستم
نالهها و ضجّهها سر گرفت. بهراستى كه مزد نالهها و نجواها همين فيض حضور و جرعه نوشى در بزم عاشقان جمال اوست اگر آن استغاثههاى خالصانه نبود، ديدارى هم در كار نبود و حال كه اينجايى مىبايست شكرگزارى را از سر صدق بهجاى آورى. پيرامون حرم كه به طواف مشغول بودم حاج آقايى روحانى بيان مىداشت كه در آسمان چهارم فرشتگان به دور همين خانه طواف مىكنند. رفتم به درگاه كعبه و در اين درگاه بودم كه اين آواى زيباى خواجوى كرمانى در خاطرم جارى شد:
ما به درگاه تو از كوى نياز آمدهايم
به هوايت ز ره دور و دراز آمدهايم
داشتم به خانه مىنگريستم كه خيلى از عزيزان را بهخاطر آوردم و از خداوند خواستم كه سلامتى را براى آنان ارمغان حياتشان قرار دهد. در اين راز و نياز بودم كه يكباره سينهام سنگين شد و بر گونههايم اشكى روان گرديد و دلم به آرامى شكست. آرى، طواف در مطاف باز هم ثمر داد. لحظهاى كه آدمى دل را روانه مىكند، لحظه رهايى است. لحظه پرواز روح است. در پايان شب مىديدم كه مردم همچنان پيرامون خانه خدا با اشتياق بيشترى در طوافاند. به زبان ساده به دوستم گفتم: قربون خدا برم كه كورهاش هيچگاه بيهيزم نمىماند.
سعى ميان صفا و مروه
سعى يادآور تلاش هاجر براى جست و جوى آب است كه بر دهان تشنه اسماعيل نهد و هروله حالتى ميان راه رفتن و دويدن است كه يادآور تلاش و سعى هاجر در بيابان لم يزرع و بى آب و حيات است كه ميان دو كوه صفا و مروه بر هاجر گزارش شده است.
حجرالاسود، يمين الله