24
كوى يار
كاوه تيمورى
مقدمه
مدتها در انديشه و آرزوى سفر مقدس حج بودم و انگيزه اصلى اين سير و سلوك را، شوق زيارت شريفترين بناى اسلامى; يعنى خانه خدا و بيت عتيق در من به وجود آورده بود. با خود مىپنداشتم كه بهترين كليد فهم براى درك گوهر وجودى دين مبين اسلام، درك عبادت الهى و آيين حج است. درك سفر حج و تحقّق آن، در حدّ يك آرزو بود. اما جوشش درونى اين خواهش، در قالب راز و نيازهاى مكرر، آنچنان كرد كه حتى در مخيله ام نمى گنجد. بر اين اساس، از اول سال; يعنى از همان اولين روز سال، سوره نبأ را هر روز تلاوت و به مطالعه گرفتم و از اين كار، سوداى بر آمدن سفر حج را در سر مىپروردم. آرى، تنها آرزوى اين سفر را داشتم. به همين سادگى با خود انديشه مىنمودم كه اين سادگى در اعتقادات هم نعمت بزرگى است; زيرا پذيرش اين مطلب كه آدمى با خواندن روزانه سوره نبأ به حج برود، قدرى مشكل مىنمايد. اما غافل از آن كه عظمت حق تعالى و اينكه همه چيز در يد قدرت اوست، مىتواند معنابخش اصلى به اين عقيده باشد و بر اين پايه، اين دعوت الهى اتفاق افتاد و از رهگذر «همت پاكان روزهدار» در ماه مبارك رمضان دعوتنامه كنگره عظيم موحّدان عالم ابلاغ شد.
طلب ديدار
بعضى اوقات در طى سال و در هنگام اذان، در پيش روى تصوير خانه كعبه، كه دور تا دور آن زائران پروانهسان به طواف مشغول بودند، زار زار مىگريستم و در ته دل و از عمق وجود از او، او را تمنّا مىكردم.
آرى، به ياد مىآوردم كه چگونه به زمزمههاى يكى از مداحان اهل بيت، كه از لابلاى موجهاى نوار بيرون مىآمد، گوش دل سپرده بودم و با شنيدن آنها من نيز به گريه مىافتادم و طلب ديدار دوست مىكردم.
آمدهايم در خانه تو خانم و. . . اينكه هر كجاى مدينه را كه بو مىكنى بوى تو را مىدهد و باز صدا اوج مىگرفت.
وعده وصال
بعد از آنكه مطمئن شدم توفيق زيارت حرمين شريفين با من همراه شده، اين بيت مولانا را زير لب زمزمه مىكردم:
شه اگر با تو نشيند در زمين
خويشتن بشناس و نيكوتر نشين
و سپاس بيكران بر لطف او كه مرا از درگاه خويش محروم نساخت. به سوى او آمدم تا غبار دل را كه زنگار آن روشنى ها را مكدّر نموده، از بين ببرم. قبل از آغاز راه به رسم مألوف و عادت مأنوس، با خواجه شيراز هم نوا شدم و او بر من خواند كه:
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد يار
خانه از غير نپرداخته اى يعنى چه؟
و بر اين باورم كه هنوز خانه دل را از غير نپرداختهام و براى اين كارِ بزرگ، نياز به تمرين و تذكّر دارم. اما راستى كه شوق رفتن را بسيار دارم، گويى كعبه مرا به سوى خود مىخواند و به نشاط مىآورَدَم:
جمال كعبه چنان مى دواندم به نشاط
كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد
ورود به مدينه