23«حج» ، كنگرهاى عظيم از همۀ ملتها و نژادها است، بىآنكه كسى تو را به نام خوانده باشد. تو با عشق خوانده شدهاى، تلنگرِ مهر بر دريچۀ قلبت نشسته و كوبههاى لطف، خوابت را پرانده، واله و شيدا همه چيز را رها كرده، جامۀ دنيا از تن بَركَنده و با جامۀ آخرت! لبيك گفته و سر در پى معشوق به بيابانى رسيدهاى كه ابراهيم، هاجر و اسماعيلش را در تفتيدگى آن، به دستان پُر مهر خداوند سپرد تا عظمت زنانگى و اخلاص يك مادر و سماجت عاشقانۀ يك كودك، «بلد امن» يعنى اين همه گريخته از خويش باشد.
«حج» ، محشر است، گويى در صحراى محشر، همه يكپارچه و يكرنگ برخاستهاندتا «كتاب» خويشرا بخوانند اما مىهراسندكه «كتاب» بهدست چپشان داده شود. خدايا! دستراستم را بالا گرفتهام تا پيشدستيكرده باشم، ملتمسم. كاش اصلاً دست چپ نداشتم، اما نه، در آن صورت چگونه صورتم را از شرم مىپوشاندم؟ !
«حج» ، لذّت عشق است؛ عشقى پاك و نيالوده به هوى و هوس، عشقى كه چون آبشارى از نور از ارتفاع هستى بر زمين جان باريده و همۀ ناپاكىها را به ضربت بارش خود مىشويد و تو گويى تازه از مادر متولد شدهاى.
اولين نگاه تو پس از طواف، به پاكى طلوع خورشيد در جنگلى نمناك و بكر است كه جز آواز چكاوكى وحشى، سكوت آن را نمىشكند. تو پس از طواف، چنان خالى از بغض و كينه و دلبستگى و وابستگى شدهاى كه تا «مَسعى» مىدوى و بدون هيچ چشمداشتى پا بهپاى هاجر در پى يافتن چشمۀ عبوديت براى نوشاندن كودك تشنۀ جان، «سعى» مىكنى و در «تقصير» ، آنچه را كه ظواهر است، مىچينى و بر زمين مىريزى تا تنها خودت باشى، بىهيچ زيب و زيورى.
«حج» ، ميدان مبارزه و جهاد است. مبارزه با بزرگترين دشمنت كه خودت باشى، نيمۀ پليدىهاى وجودت.
«حج» ، جهاد است، جهاد با «نفس اماره» كه هرلحظه تو را امر به بدىها مىكند.
«حج» ، مرور لحظههاى عاشقى و دلباختگى است. تو در حج به «خال لب دوست» گرفتار ميشوى و «چشم بيمار» معبود، دل سركش تو را بيمار سوزان مىكند (2) تا تو تنِ تبدارِ خود را به خنكا و پاكى زمزم بسپارى و زلال اشكهاى گرمت، حرارت قلب عاشقت را بر گونههايت بنشاند.
سواد ديدۀ غمديدهام به اشك مشوى
كه نقش خال تواَم هرگز از نظر نرود (3)
تو در پشت «مقام ابراهيم» ، سر بر سجدگاه نماز مىگذارى به لطف، و چشم بر «درِِ خانه» كه ضربههاى قلبت، كوبههاى عشقاند بر درِ خانۀ معشوق تا شايد باب نور و رحمت بر تو گشوده شود.
تو در حج، «عرفات» را براى شناخت، «مشعر» را براى شعور و «منا» را براى جهاد و كشتن شيطان درونت دوره مىكنى تا بياموزى كه بدون شناخت، آگاهى ارزشى ندارد و بدون شعور، نمىتوان با نفس امارۀ خود در دورن، و پليدىهاى بيرون به مبارزه برخاست.
و. . . «حج» ، پيكرۀ اسلام است، برپا ايستاده در برابر حراميان، با بانگ عظيم؛ «برائت از مشركين» كه هرساله، خوفى است در دل مستكبران و لرزهاى است بر تنِ آنان.
كاش ما «حج» را مىشناختيم و «آهنگى» با دو بال عشق و شعور بر آسمان اعتقاداتمان مىكرديم تا عاشقانه مىسروديم:
إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَمَحْيايَ وَمَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. (4)
«حج» ، لذّت عشق است؛ عشقى پاك و نيالوده به هوى و هوس، عشقى كه چون آبشارى از نور از ارتفاع هستى بر زمين جان باريده و همۀ ناپاكىها را به ضربت بارش خود مىشويد و تو گويى تازه از مادر متولد شدهاى.
(پى نوشتها)
1 - بخشى از آيۀ 26 سورۀ آلعمران.
2 - اقتباس از غزل زيباى امام راحل1.
3 - حافظ.
4 - آيۀ 162 سورۀ انعام.