25بسيار باور نكردنى ديدم كه با وسيلهاى پيشرفته، در حال عبور از بارگاه نبوى هستم. بارگاه نبوى مانند نگينى سرا پا نور بود و درخشندگى خيره كنندهاى داشت. وقتى سفرنامههاى حجّ گذشتگان را مىخواندم، در آنها بسيار اشاره شده بود كه بعد از دو ماه بالاخره ديده به جمال بارگاه نبوى روشن شده است. اما اين بار در فاصله كمتر از سه ساعت راه تهران - مدينه طى شد. در آن دم كه به بارگاه نبوى خيره بودم، ناگاه بغض در گلويم تركيد و اينجا بود كه بسيارى از عزيزان را ياد كردم و بر رسول بزرگوار و دوست و امين و برگزيده خدا سلام همه را رساندم و بهخاطر آوردم كه چگونه بسيارى از كسانى كه از آنها خداحافظى مىكردم التماس دعا داشتند و اين كه من در اين سفر، با خود و خدا عهد بسته بودم كه براى خود دعا نكنم و تنها براى ديگران اقوام و آشنايان براى ايران و مردم دوست داشتنى آن دعا كنم.
حرم نبوى
امروز صبح دلم طاقت نياورد كه استراحت كنم، به همين دليل روانه حريم حرم نبوى شدم. از همان آغاز سفر، عشق عجيبى به مدينه و قبّۀ الخضراى نبوى پيدا كردم. مدينه سرزمينى است كه نقش پاى رسول گرامى اسلام در جاى جاى آن وجود دارد و سرزمينى است كه هركس بر آن پاى نهد، گويى پاى را بر عرش اعلى گزارده است; چرا كه اين جايگاه نورانى را بانوى يگانه اسلام; يعنى دخت نبى گرامى، حضرت فاطمه (س) با قدوم خويش زينت داده است و آن سوتر، قبور خاموش ائمه بقيع و ديگر بناهاى تاريخى; مانند مسجد قُبا، مزار حمزه سيدالشهدا، مسجد ذوقبلتين و. . . همه دلالت بر اهميت و ويژگى مدينه دارند. به حرم نبوى كه وارد شدم، شور و هواى نهفته در فاصله بيت و منبر حضرت رسول را دريافتم. گويى بركت اين فضا همانند بخار بر روح و جسم هر دلدادهاى جارى و روان است.
چون عشق حرم باشد سهل است بيابانها
آمديم به مسجدالنبى، نماز عشا آغاز شده بود. بعد از نماز آرام آرام از جمعيت نمازگزاران كاسته شد و رفتيم نزديك درِ خانه حضرت زهرا (س) ، فرصت بسيار استثنايى بود كه برايم فراهم شده بود. در آنجا چندين بار دلم شكست و گريه سر دادم و براى خانواده و فرزندم نماز خواندم. ربع ساعتى در آن خلوت سپرى شد. براى استادانم در آنجا بسيار دعا كردم. از آن پس، آمديم سوى بقيع و همراهان ما دو تن از مداحان خوش لحن و ندايى هستند كه وجودشان بسيار مغتنم است. يكى از آنها وقتى كه زائران در كنار نردههاى بقيع جاى گرفتند، با نواى حزن انگيزى ناله سر كرد. من در آن لحظات حال و هواى خاصى داشتم و در آفاق سير مىكردم. ماه نيز در بالاى سر بود و قرص كامل شده آن، در شب پانزدهم ذى قعده، مهتابى فراموش نشدنى را با خود همراه داشت. در اين حال مداح آغاز كرد:
غبار صحن تو بر درد جان دواست بقيع
خرابههاى تو باغ بهشت ماست بقيع
قسم به چار امامى كه در بغل دارى
براى ما حرمتت مثل كربلاست بقيع
مدينه غرق چراغ است پس چراغ تو كو
چراغ تو دل سوزان مرتضى است بقيع
قوى ترين سند مظلومى على در تو
عذار نيلى دخت مصطفى است بقيع
آرام آرام سرها به جيب فرو رفت و نالهها سر گرفت. آرام آرام دلها روانه كوى دلدار گشت و خاطرات روزگار مدينه صدر اسلام تداعى شد. وقتى در بقيع هستى، ناخودآگاه كربلا را نيز در ذهن مرور مىكنى. حضور در مدينه، در شهر رسول بزرگوار و شهر على، شهر ايمان و حديث، حضورى بسيار مغتنم است. در اين حال مداح ديگر آغاز كرد و زبان حال مرا سر داد كه:
اى دوست در بهشت مرا راه داده اند
پروانه زيارت دلخواه دادهاند
صدها هزار سوخته دل بود و زان ميان
در روضه مدينه ترا راه داده اند
سوگند مىخورم به گل روى مجتبى
كاين جا به خار منزلت و جاه داده اند