18مگر مىشود زمزم را ديد و بهياد «اسماعيل» نيفتاد؟
مگر نام صفا و مروه، جدا از ياد «هاجر» تواند بود؟
«منا» خاطرۀ قربانى شدن اسماعيل به دست ابراهيم را به ذهن مىآورد.
و. . . «عرفات» صحنۀ شورانگيز مناجات عاشقانه حسين (ع) را با خداوند، در دامنۀ «جبلالرحمه» ؛ كوه رحمت.
«اى حسين، . . .
تو در اين دشت، چه خواندى كه هنوز، سنگهاى «كوه رحمت» . . .
از گريۀ تو نالاناند؟
عشق را هم زتو بايد آموخت. . .
و مناجات و صميميت را
و عبوديت را
و خدا را هم
بايد زكلام تو شناخت.
در دعاى عرفه،
تو چه گفتى؟ . . . تو چه خواندى، كه هنوز تب عرفان تو در پهنۀ اين دشت، بهجاست؟
پهندشت عرفات،
وادى «معرفت» است.
و به مشعر، وصل است.
وادى شور و «شعور» .
اى حسين، . . .
دشت از نام تو عرفان دارد.
و شب، از ياد تو عطرآگين است.
آسمان، رنگ خدايى دارد.
و تو گويى به زمين نزديك است.
اى حسين، . . .
اى زلال ايمان،
مرد عرفان و سلاح!
در دعاى عرفه،