11انسانهاى داراى نورِ زندهاند. لذا قرآن بخش بسيارى از انسانها را كه ما آنها را زنده مىدانيم، مردگان متحرّك و قائم مىداند. پس انسانهايى كه اهل دنيا هستند، مرده محسوب مىشوند و آنها كه به مقام قرب و نور الهى نايل آمدهاند، گامى به عمق وجود خود نهاده و به باطن خويش دست يافتهاند. چنين انسانى حيات نورانى دارد؛ أَفَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ . 1در اين آيه مىفرمايد: كسى كه شرح صدر بر اساس حالت تسليم پيدا كرد، خدا به او نور مىدهد. نكتۀ جالب در اين آيه، تعبير «عَلَى» است كه دالّ بر استعلا است.
به تعبير ديگر، نور مَركب و رامِ اوست. 2لذا او با نور مىرود. با نور مىبيند. با نور مىشنود. با نور مىگويد و تمامى افعال و حركات او به كمك نور انجام مىشود و با اين نور مىتواند بيان حق و باطل را تميز دهد.
ظاهر جهان دنيا است و باطن آن قيامت. و امكان ندارد ظاهر باشد بدون باطن، لذا باطن اكنون وجود دارد و بر ظاهر، كه دنيا است مسلط و حاكم مىباشد. به تعبيرى، آخرت بعد دنيا نيست، بلكه فوق دنيا و محيط بر آن است.
سه) دستهاى از آيات در باب قلب است. در اين آيات، گاه سخن از ختم قلب است كه همراه با غشاوه بر سمع و بصر است. خَتَمَ اللّٰهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ 3گاه مىگويد: ما در قلب برخى انسانها حالتى قرار داديم كه مانع درك قلبى است؛ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ 4و گاه مىفرمايد: ما بر قلب برخى انسانها طبع مىنهيم و اين مانع شنيدن آنها است؛ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَسْمَعُونَ . 5زمانى هم سخن از قفل قلب است كه اگر قلبى مقفول گرديد، تدبّر در قرآن براى او حاصل نخواهد شد؛ أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا . 6اين دسته از آيات نشان مىدهد كه انسان داراى دو وضعيت ادراكى است؛ يكى ادراك ظاهرى، كه براى همۀ انسانها به طور يكسان حاصل است. اما وضعيت ديگر ادراكى هم براى انسان ممكن است كه اگر حاصل گردد، قلب انسان بينا و داراى بصيرت مىگردد. پيداست كه اين ادراك غير از ادراك ظاهرى است و طبعاً ادراك باطنى است كه براى باطن انسان؛ يعنى قلب او حاصل مىگردد.