14فرياد كردند كه «او را از ما قرار ده» پس جواب آمد كه إنّي اَعْلَمُ مَا لاٰ تَعْلَمُونَ ؛ «من چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد» .
ملائكه گمان بردند كه بر آنان غضب فرموده؛ زيرا نورى كه بر ايشان ظاهر بود را در حجاب قرار داد، لذا به عرش پناه بردند. پس خدا به خانهاى از مرمر كه سقفش از ياقوت قرمز و ستونهايش از زبرجد بود امر كرد كه هر روز هفتاد هزار ملك براى زيارت وارد آن مىشدند و خدا آنان را دوست داشت، لذا خانهاى را در زمين آفريد و اطرافش را طوافكنندگانى از بندگان قرار داد. 1روايت فوق بيان علت فاعلى كعبه است. توضيح اينكه: هرچيزى عالى در عالم اعلىٰ به مثابۀ مركز است و هر سافلى مثل محيط است. مگر اينكه درواقع محاط است و اين برعكس دواير جسمانى است. شك نيست كه مركز از آن حيث كه مركز است، محيط در اطرافش طواف مىكند. و اين مسأله در مورد دواير عقلى يا جسمى تفاوتى نمىكند. و از اين معنى به «كنزالمخفي» و «المحبيّة» تعبير مىشود. و مركز زمين، محاذى مركز اصلى مىباشد. لذا همانطور كه اطراف مركز اصلى، انسانهايى عقلى و افرادى نورى با وَلَه و شيدايى طواف مىكنند و حول حريم عظمت، آنگونه كه شايستۀ اين شأن است حركت مىنمايند، بههمانصورت سنت الهى جارى مىشود و عنايت ربّانى شامل مىگردد. با وقوع اين حالت در زمينِ دورى و فراق. تا اين مردم، حالات آن بشر عالى را بهياد آورند. و اين اراده در اسرار خفى و پردههاى حجاب است.
تا اينكه امر به مرتبۀ صفات تنزّل مىيابد و با تنزّل درجات، پايين مىآيد تا به مقام ظهور برسد كه مظهرش طبيعت است.
ملائكه بر پشت آدم مطلع شدند و اينجا سرّ ظاهر مىشود و اين ارادۀ مخفى در موطن ظهور آشكار مىشود. لذا ملائكه آن خلافت را براى خودشان درخواست كردند؛ چرا كه به صفاى باطن خود نگريستند و از خودشان شريفتر و شايستهتر، نسبت به اين مقام نيافتند و جواب گرفتند كه علمشان ناقص است و آنجا نشأهاى بالاتر و شريفتر از آنهاست. و اينجا بود كه به كوتاهى رتبۀ خود و كمبود علمشان آگاه شدند و ملائكه آنطور كه خودشان خيال مىكردند، نبودند. لذا به عرش كه به نسبت مرتبۀ آنها مثل مركز است، پناه