46عبارات را شنيدهام. پيامبر نيز با شنيدن گفتۀ عمر مىفرمايد: «فللّٰه الحمد.»
يهود و آغاز دشمنى با اسلام
يهود كه شاهد اوج و ترقى روزافزون پيامبر - ص - و اسلام در مدينه شدند، كمر به دشمنى با آن حضرت بستند و به حسدورزى و كينهتوزى پرداختند. البته عدهاى از سران و مردان اوس و خزرج نيز كه هنوز بر شرك و بتپرستى خود باقى مانده بودند و از ترس جان تظاهر به مسلمانى مىكردند با آنها همداستان شدند.
احبار يهود براى آن كه پيشواى آيين جديد را با شكست روبرو سازند و شوكت آن حضرت را درهم شكنند و رونقش را به كساد مبدّل سازند، پيوسته نيرنگ به كار مىبردند و حق را با باطل مىآميختند تا شايد به مراد خود برسند. نام عدهاى از اينان به روايت مورخان چنين است: حُيىّ بن اخطب، سلام بن مشكم، كنانة بن ربيع، سلام بن ابىالحقيق، كعب بن اشرف، عبداللّٰه بن صورى الاعور كه گفتهاند در حجاز كسى از او به تورات داناتر نبود، رفاعة بن قيس، رافع بن ابىرافع، عبداللّٰه بن سلام و. . .
دربارۀ عبداللّٰه بن سلام نوشتهاند كه وى دانشمندى بخرد بود و با كارشكنىهاى همكيشان خود عليه پيامبر - ص - مخالفت مىكرد. وى گويد: وقتى نام رسول خدا - ص - را شنيدم و اوصافش را دريافتم و اسم و زمانش را كه انتظار آن را مىكشيدم دانستم، بسيار خوشحال و شادمان بودم تا اين كه پيغمبر به مدينه آمد. وقتى آن حضرت در قبا منزل گرفت، مردى خبر او را به ما رساند و من در آن هنگام بالاى درخت خرمايم بودم و عمهام پايين درخت نشسته بود. همينكه آن مرد خبر ورود پيامبر را گفت تكبير گفتم. و چون عمهام با شگفتى بر من اعتراض كرد، گفتم: او برادر موسى بن عمران و همكيش اوست. و عمهام پرسيد: اين همان پيامبرى است كه به ما خبر دادهاند در آخرالزمان مىآيد؟ گفتم: آرى. آنگاه عمهام نيز ايمان آورد.
وى در ادامۀ همين حديث گويد: سپس خدمت پيامبر - ص - رسيدم و به آيين اسلام گرويدم و دوباره نزد خاندانم بازگشته آنها را به اسلام خواندم. اما مسلمانى خود را از يهود مخفى كردم.