13دلهاى آماده هدايت را براى پذيرش دعوت، به سوى او سوق مىدادند.
پيامبر و بنى عبدالاشهل
اينها در موسم حج يا غير موسم حج به مكه آمده بودند، تا با قريش پيمانى ببندند و به كمك آنها خود را در برابر رقيب؛ يعنى خزرج تقويت كنند. اما پيامبر به سراغ آنها رفت و فرمود: شما را به بهتر از هم پيمانى با قريش دعوت مىكنم. من فرستادۀ خدايم.
او مرا فرستاده كه بندگانش را به يكتا پرستى دعوت كنم. او بر من قرآن نازل كرده، سپس قرآن را تلاوت كرد. نوجوانى به نام اياس بن معاذ، رو به قوم خود كرد و گفت: به خدا آنچه او مىگويد، بهتر از پيمان با قريش است. اما مردى به نام انسبنرافع، بر صورت اين جوان خاك ريخت و او را ساكت كرد. مىگويند: زبان اين جوان به هنگام مرگ، به ذكر و ورد مشغول بود و معلوم مىشود در همان جلسه مسلمان شده است. 1
اينها و نمونههاى فراوان ديگر، رهآورد تلاشهاى تبليغاتى پيامبر بزرگ اسلام است. او از اجتماعات مكه بهره مىگرفت و سروش غيب را به واسطه يا بلاواسطه به گوش مردم مىرسانيد.
اگر پيامبر اكرم از مكه دور مىشد و خود را در نقطهاى كه از گزند سردمداران قريش مصون باشد، مخفى مىكرد، هرگز نمىتوانست از موقعيتهاى والاى شهر مكه براى تبليغ دين مبين اسلام، بهرهبردارى كند و هرگز توفيق اينكه بتواند پس از 13 سال تبليغ مستمر، در شهر يثرب سنگر بگيرد و پايگاهى مستحكم در برابر مشركين به وجود آورد، پيدا نمىكرد.
براى رهبر بزرگ اسلام هيچگاه اين امكان وجود نداشت كه تمام مناطق شبه جزيره را زير پا گذارد و پيام خود را به گوش مردم برساند، چنانكه در آن شرايط سخت، اين امكان هم براى او وجود نداشت كه مبلغينى به اطراف و اكناف گسيل كند و به وسيلۀ آنها بعثت الهى خود را به آنها ابلاغ نمايد.
بنابراين، بهترين راه، براى تبليغ رسالت الهى و آسمانى توقف در مكه و تحمل سختىها و بهرهگيرى از حضور تودههاى مردم در موسم حج در مكه و منى و ديگر مواقف بود.
گذشته از موسم حج نيز رفت و آمد مردم به مكه همواره استمرار داشت؛ زيرا در اوقات ديگر نيز مردم براى زيارت خانۀ خدا و انجام عمره به مكه مىآمدند و هرگز ارتباط مردم با اين شهر قطع نمىشد. از اينرو تماس با مردم و تبليغ و دعوت به آسانى صورت مىگرفت.
داستان طغيل بن عمرودوسى
او وارد مكه شده و دير يا زود، در اين شهر با پيام آسمانى رهبر بزرگ اسلام آشنا مىشود. اما سردمداران قريش نيز بيم آن دارند كه اگر او با تعاليم رهبر بزرگ اسلام آشنا شود، شيفتۀ او گردد و به جمع ياران و دلباختگان او بپيوندد. به خصوص كه او مردى شريف و شاعرى توانا و انسانى خردمند بود و پيروى او از رهبر بزرگ اسلام، راه را براى اشاعۀ اسلام از هر سو مىگشود. به همين جهت، پيشاپيش به سراغ او رفتند و به او گفتند: در اين شهر مردى پيدا شده كه ميان مردم تفرقه افكنده و كار ما را دشوار كرده است. سخنش همانند سحر است. ميان پدرو فرزند، برادر و برادر و زن و شوهر جدايى مىافكند. بيم آن داريم كه قوم تو را هم مانند ما گرفتار كند.
با او سخن نگو و سخنى از او نشنو.
بقدرى اين زمزمهها و وسوسههاى شيطانى را در گوش طفيل خواندند، تا او تصميم گرفت كه هيچگونه رابطهاى با رهبر بزرگ اسلام نداشته باشد و حتى براى اينكه صداى او را - بطور تصادفى - هم نشنود، در گوش خود پنبه زد.
بامدادان به مسجد الحرام رفت، پيامبر مشغول نماز بود. علىرغم همۀ توصيهها و پنبه در گوش كردنها، كنجاو شد و برخى از سخنان پيامبر خدا را شنيد و تحت تأثير قرار گرفت.
با خود گفت: من مردى شاعر و عاقل و دانايم زشتى و زيبايى كلام را تشخيص مىدهم، چرا سخن او را استماع نكنم و خود به داورى ننشينم؟ !