14من وظيفه دارم كه با عقل و آگاهى خود، درباره سخنش داورى كنم. اگر خوب است، بپذيرم و اگر بداست، رد كنم.
پيامبر خدا نمازش را تمام كرد و رهسپار خانه شد، طفيل نيز او را دنبال كرد و به خانه پيامبر آمد و آنچه ميان او و قريش گذشته بود، نقل كرد. آنگاه تقاضا نمود كه رهبر اسلام دربارۀ خود سخن بگويد. پيامبر خدا اسلام را بر او عرضه كرد و آيات قرآن را برايش خواند.
طفيل مىگويد: به خدا هرگز سخنى بهتر از آن نشنيده بودم، از اينرو اسلام آوردم و به حق شهادت دادم.
او درميان قوم خود نفوذ كلام داشت. از حضرتش تقاضا كرد كه برايش آيتى قرار دهد، تا بتواند آنها را به اسلام فرابخواند.
اين تقاضاى او برآورده شد، آيت الهى او نورى بود كه از پيشانى يا تازيانهاش ساطع مىشد.
در نخستين لحظاتى كه سفرش به پايان رسيده و به خانۀ خود رسيده بود، پدرش به ديدارش آمد. اما او پدر را مخاطب قرار داد و گفت: ديگر ميان من و تو رابطهاى نيست؛ يعنى من فردى مسلمانم و تو فردى مشركى. آن رشته مستحكمى كه مىتواند دو انسان را به يكديگر پيوند دهد، پيوند جسمى و خويشاوندى نسبى و رابطه سببى و خاك و زبان و مليت نيست. اى بسا دو ترك چون بيگانگان
آرى رابطه قلبى و پيوند عقيدتى و خويشاوندى ايمانى لازم است، تا دو انسان با يكديگر ارتباطى ناگسستنى برقرار كنند و همچون يك روح در دو بدن، به يگانگى برسند.
پدر با تعجب از فرزند پرسيد: فرزندم! چرا؟ ! او مؤدبانه پاسخ داد: من اسلام آورده و تابع دين محمد - ص - شدهام. پدر تحت تأثير تبليغات بى شائبه فرزند، چنان به يقين و اطمينان رسيد كه گفت: فرزندم، دين من هم دين تو است. گفت: برخيز و خود را شستشوده و لباست را طاهر كن و بيا تا آنچه آموختهام، تو را تعليم دهم. پدر، خاضعانه، تقاضاى فرزند را پذيرفت و پس از شستشوى تن و جامه، نزد وى آمد و بطور رسمى به آيين اسلام درآمد.
سپس همسرش نزد او آمد. او به همسرش گفت: از من دور شو. من و تو با هم رابطه همسرى نداريم. همسرش پرسيد:
چرا؟ ! پاسخ داد: اسلام ميان من و تو جدايى افكنده. من پيرو دين محمد - ص - شدهام. زن نيز به سخن همسرش اطمينان يافت و پس از شستشوى جامه و تن به اسلام گرويد.
قبيله پس از دعوت پدر و همسر به اسلام و تطهير محيط زندگى خانوادگى از لوث شرك به سراغ اعضاى قبيله رفت و مانند يك مبلغ ورزيده و مخلص - كه از احدى جز خداوند بيم ندارد - آنها را دعوت به اسلام كرد. اما آنها با سردى با او مواجه شدند و قلب توفندۀ او را آزردند. او از پاى ننشست و مجدداً به مكه برگشت و شرفياب محضر مقام رسالت شد و از دست قوم شكوه كرد. پيامبر خدا با قلبى آرام از خدا خواست كه قبيله اوس را به راه راست هدايت كند. پس دستور داد كه طفيل به وطن خود بازگردد و بارفق و مدارا، قوم را تبليغ به اسلام و يكتا پرستى كند.
او برگشت و به كار دعوت و تبليغ قوم ادامه داد و صبر و بردبارى و رفق و مدارا پيشه كرد و توفيقات درخشانى به دست آورد.
سالها از پى يكديگر سپرى شدند. دوران سخت 13 ساله بعثت طى شد. با هجرت رسول خدا و ياران پر صلابتش به يثرب، دوران عظمت و قدرت و نفوذ روز افزون اسلام فرا رسيد. مسلمانان تجارب ارزندۀ جنگى را در غزوههاى بدر و احد و خندق، پشت سر گذاشته بودند و مىرفتند كه پرچم اسلام را در سرزمينهاى ديگر - غير از حجاز - به اهتزاز درآورند. در اين هنگام، طفيل كه هم از پيروزيهاى درخشان مسلمانان، شاد و هم از مسلمانى جمع قابل توجهى از قبيله اوس، سرفراز بود، به محضر پيشواى بزرگ انسانها و خاتم پيامبران رسيد. او را هفتاد يا هشتاد خانواده مسلمان اوسى همراهى مىكردند. آن روزها جنگ خيبر در جريان بود و خورشيد پيروزى اسلام بر يهود، آسمان زندگى اهل حق را روشنى بخشيده بود، طفيل و همراهانش از غنائم جنگى خيبر سهمى گرفتند و به ميمنت پيروزى اسلام، شاد و مسرور شدند.
از آن پس طفيل، در جوار رهبر بزرگ اسلام، رحل اقامت افكند و مبلغى توانمند، خود را با تمام نيرو در اختيار اسلام قرار داد.
پيروزيها يكى پس از ديگرى فرا مىرسيد سرانجام دژ مستحكم شرك - يعنى مكه - نيز تسخير شد و كانونى كه خدايش براى اهل توحيد آماده كرده بود، در اختيار صاحبان اصليش قرار گرفت.