65و بعد از طلوع آفتاب روانۀ منا شده، به چادر آمديم و رمى جمره نموده، قربانى گوسفند نموده، از اعمال فارغ شديم و از منا فردايش به مكه آمده، باز طواف نموده و سعى صفا مروه نموده، دوباره برگشتيم به منا و شب در منا آتش بازى خيلى بود!
قونسول ايران مهمانى نموده، بعد از آتش بازى و غريب چيزها درست كرده بودند! بعد از صرف شام آمديم و همۀ مخالفين آن روز تمام رفتند به مكه و دوازدهمِ ماه باز به مكه آمده، در منزل آمديم و آن سال سلامت بود، ناخوشى نشد و در عيد غدير در مسجدالحرام مشغول دعا و زيارت شديم و اول اهل تسنّن رفتند و 22 (بيست و دوم) ماه اذن دادند حجّاج ايران برود.
و در مكه معظمه يك روز در مسجدالحرام بودم و آن روزها از متعصّبين عامه اذيت مىكردند به ايرانىها. ديدم دو نفر دهاتى تبريز با يكديگر حرف مىزنند كه نتوانستى نگاه دارى چرا گذاشتى؟ ! چندان ملتفت نشدم، اين طور دانستم مُهر گذاشته بود در سجده كردن، ناصبىها برداشته و زده بودند. من هم مشغول نماز شده، ريزه سنگ در دست داشتم، به او سجده كردم. ناصبىها دو سه نفر از پيشانىام در حال سجده كشيدند ديدند سنگ است به طرفم انداختند. من هم نماز را تمام نموده ديگر ملتفت آنها نشدم.
رسيدن خبر درگذشت مظفرالدين شاه
و در عرفات خبر مرحوم شدنِ مظفرالدين شاه (را) مرحوم قنسول داد و همه رحمت خوانديم و دو ورق روزنامۀ تبريز، در عرفات به حاجى ميرزا حسن، رفيقِ بنده رسيد و قونسول هم اعتماد نمود؛ مشاراليه از انجمن است. روزنامه انجمن را فرستادهاند. اسم انجمن به قدر چهل تومان در پول تذكره و كرايه به او تفاوت شد و از مكه به جده كرايۀ مال هم از او نگرفتند.
در جده
به جدّه رسيديم و كشتى كه (بنا بود) به عقبه برود رفته بود. يك كشتى