66عبدالقادر بود، او را آدمِ قونسول نگذاشت كه اين معيوب است با او نرويد و از ماندن جدّه تنگ آمديم! هواى خوب نداشت. ده روز آنجا مانديم و هندوانه خيلى بود. يك روز خارج دروازه رفته، چه قدر هندوانه آنجا بود، يك عدل گرفتيم، يك تومان 24 عدد بود و گرما هم زياد بود با وجودى كه زمستان بود در ايران چله كوچك شدت سرما مىشود، در جدّه از گرمى، بالاى بام مىخوابيديم!
آخر يك كشتى گرفتيم خوب نبود. غرّۀ محرّم حركت كرديم و آب شيرين در كشتى كم بود با پول مىگرفتيم و خيلى در آن كشتى اذيت شديم، از بى تميزى و يك روز و شب طوفان شد كه خيلى شديد بود، باز ساكت شد.
قرنطينه طور سينا
تا اينكه به طور سينا رسيد و آن روز آنجا مانديم. فردايش به قرنطينه بيرون آمديم و آنچه تداركات بود آنها را نصف نموده، در انبار كشتى گذاشتم و قدرى با خودمان بيرون آورديم. ديديم عجب هنگامه است! هر چه خوردنى است؛ نان، قند، برنج و غيره، همه را مىسوزانند غير از چاى! و جميع اسباب را از دست ما گرفتند.
دست خالى آمده، اتاق ديگر جامهها را بيرون آورديم. يك لنگ گرفتيم و آمديم. حكيم نگاه كرد به بدن ما و اتاق ديگر رفتيم. فوطه را هم گرفتند، عريان مانديم. سه نفر همراه بوديم و يك مأمور ايستاد آنجا كه خودتان را بشوييد و از سقف اتاق مثل سرِ آبپاش لوله بود، از او آب مىريخت. در زير او ايستاده، آبگرم كه مخلوط به دوا بود و صابون هم دادند كه چرك بدن را بشوييد.
بعد از شستن بيرون آمده، يك پيراهن عربى دادند آمديم اتاق ديگر و منتظر شديم كه جامۀ ما از بخور بيرون آيد و هر چه رختخواب، فرش و لباس بود يك ماشين بود، توى او گذاشته و درجه داشت به آن درجه مىرسيد بيرون مىآوردند كه همۀ اشيا بخار را دوا گرفته گرم مىشد و قد ماشين سه ذرع مى شد و توى ماشين به اندازۀ يك ذرع پهنا داشت و لباسها كه از ماشين بيرون آمد همه خراب