40حقش مهربانى و ملاطفت كرد. اما عمرو عاص نتوانست خوددارى كند و به عبدالله چيزى نگفت اما با ديگران مشغول صحبت شد و در ضمن از اميرمؤمنان على (عليه السلام) بدگويى نمود و به صداى بلند ناسزا گفت! وى بىشرمى را به حد اعلا رساند.
رنگ از چهرة عبدالله پريد و از خشم، لرزه براندامش افتاد. ناگهان مانند شير غرّان، از تختى كه بر آن نشسته بود فرود آمد. عمروعاص كه او را خشمگين ديد، گفت: هان، عبدالله! چه خبر؟ عبدالله گفت: مرگ بر تو باد و خاموش باش! سپس اين شعر را خواند:
أظنُّ الْحِلْمَ دَلَّ عَلى قَوْمى
وقَدْ يسْتَجْهَلُ الرَّجُلُ الْحَلِيمُ
«حلم و بردربارىام زبان مردم را به رويم گشوده است و خيال مىكند نمىفهمم (سخنش را نشنيدهام)»
آستينها را بالا زد و خطاب به معاويه چنين گفت:
«يا معاوية حتّى مَ (حتى متى) نتجرع غيظك و إلى كم الصبر على مكروه قولك و سيئ أدبك و ذميم أخلاقك هبلتك الهبول أ ما يزجرك ذمام المجالسة عن القذع لجليسك إذا لم تكن لك حرمة من دينك تنهاك عما لا يجوز لك أما و الله لو عطفتك أواصر الأرحام أو حاميت على سهمك من الإسلام ما أرعيت بني الإماء المتك و العبيد الصك أعراض قومك. و ما يجهل موضع الصفوة إلا أهل الجفوة. . .» . 1
«اى معاويه! تا كى خشم تو را در دل نگهداريم و بر بدىها و زشتىهايت صبر كنيم، گفتار زشتت را بشنويم و بىادبىات را ببينيم و اخلاق ناستودهات را شاهد باشيم، گريه كنندگان بر مرگت بگريند، آيا از فحش و ناسزا به همنشينانت ناراحت نمىشوى؟ معلوم مىشود كه دين در نظر تو موقعيتى ندارد تا از كردار زشتت باز دارد. آرى، به خدا سوگند اگر عاطفة خويشاوندى در تو بود، يا به سهم خود از اسلام حمايت مىكردى، نبايد فرزندان كنيزان بىاصل و بردگان پست مايه را در رديف افراد فاميل خود جاى دهى. مردمان جاهل و نابخرد، به موقعيت افراد برگزيده و بلند مرتبه جاهلاند. معاويه! اينكه كارهاى خطاى تو را تصويب مىكنند و بر ريختن خون مسلمانان و جنگيدن با اميرمؤمنان امضا مىزنند، تو