45انسان لحاظ وجودى به يك حيوان، مانند گاو، تبديل مىشود. گاو، تمام همتش در زندگى صرف خوردن و خوابيدن شود و صرفاً به دنبال تأمين نيازهاى حيوانى است؛ يعنى در پى بقاى خودش لحاظ جسمى است.
دستۀ دوم، انسانهايى مىشوند كه پيوسته به دنبال خشونت و صدمه زدن به ديگران هستند. در اين انسانها قوۀ سبعى، رياست وجود را برعهده مىگيرد و قواى ديگر هم به خدمت اين قوه در مىآيند. اين دسته از انسانها اگر از عقل هم استفاده مىكنند براى اين است كه به طرف مقابل خيلى جدىتر بتوانند آسيب برسانند. اينها انسانهاى درندخو مىشوند. لحاظ تشبيه ايشان مىفرمايد: مانند يك گرگ و پلنگ مىشوند.
دستۀ سوم، انسانهايى هستند كه قوۀ شيطنت برآنها حاكم مىشود و قواى ديگر در خدمت اين قوه قرار مىگيرند كه مىشود انسان شيطانى. يك سرى انسان هم از تركيب اين قوا به وجود مىآيند. در واقع ما انسانى داريم كه رياست وجودش به عهدۀ دو يا سه قوه از اين سه تا قوه در مىآيد؛ براى مثال، انسانى كه قوۀ شهوانى و درندگى، هر دو بر وجودش رياست كند مىشود «گاو پلنگ» ؛ يا اگر قوۀ حيوانى و شيطنت بر او رياست كند، مىشود « گاو شيطان» يا درندهخويى و شيطنت با هم شود «پلنگ ن» و « گر شيطان» يا هر سه قوه با هم رياست كنند كه مىشود « گاو پلنگ ن» . انسانى هم داريم كه عقل بر وجود او رياست مىكند كه مىشود همين موجود عاقل.9
بنابراين، هشت نوع انسان داريم: انسان حيواصفت، انسان درندخو، انسان شيطاصفت، انسان حيواصفتِ درندخو، انسان حيواصفت شيطانى، انسان درندخوى شيطانى، انسان شهوتاى درندخوى شيطانى و هشتم انسان عاقل كه مدل مطلوب است. هر كدام اينها يك تربيت دارند؛ يعنى به تعداد اين هشت نوع انسان، هشت مدل تربيت داريم. بعضى از تربيتها حيوانى است؛ يعنى تمام تلاش مربى صرف پرورش جسم انسان مىشود. برخى از تربيتها شيطانى است. بعضى ديگر تربيتهاى سبعى است. برخى تربيتهاى تركيبى است. تنها يك نوع تربيت داريم كه تربيت انسان به عنوان موجود عقلانى است. حالا ببينيم عقل چيست.
عقل آن قوّهاى است كه به ما مىگويد: علاوه بر تربيت جسم، بايد به روح هم پرداخت. بر اساس آموزههاى عقل، انسان بايد به پرورش روح خودش نيز بپردازد. در واقع «. . . الْعَقْلُ. . . مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ» ؛10 «عقل چيزى است كه ما به كمك آن خدا را عبادت مىكنيم» . براى همين در تعريف و تعبير امام، دين به كمك عقل در برابر آن سه قوۀ ديگر آمده است. دين آمده است تا قوۀ شهوانى، قوۀ سبعى و قوۀ شيطنت را كنترل كند. چون آن سه قوه براى اصل بقاى انسان ضرورت دارد، اما به شرط اين آنها تحت تدبير و رياست عقل باشند. ما به قوۀ حيوانى احتياج داريم زيرا نيازهاى حيوانى داريم، به قوۀ غضبيه نيز محتاجيم براى اين در برابر دشمنان از خود دفاع كنيم. به قوۀ وهميه هم نيازمنديم براى اين فريب شيطان را نخوريم. بنابراين، همۀ اينها براى بقاى انسان لازماند ولى به اين شرط تحت تدبير عقل قرار بگيرند. دين براى محدود كردن و كنترل اين سه قوه و كمك به عقل آمده است.
انسانعاقل كسى است كه در برابر تهديدات بقاى اخروى، از خويشتن حفاظت مىكند. چنين شخصى، انسانى متعالى است. انسان متدانيه اگر عاقل هم باشد، عقلش محدود به دنيا است؛ يعنى در