23
* «إِنَّ اللهَ لَمَّا قَبَضَ نَبِيَّهُ اسْتَأْثَرَتْ عَلَيْنَا قُرَيْشٌ بِالأَمْرِ وَ دَفَعَتْنَا عَنْ حَقٍّ نَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنَ النَّاسِ كَافَّةً فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِيقِ كَلِمَةِ الْمُسْلِمِينَ وَ سَفْكِ دِمَائِهِمْ وَ النَّاسُ حَدِيثُو عَهْدٍ بِالإِسْلاَمِ وَ الدِّينُ يُمْخَضُ مَخْضَ الْوَطْبِ يُفْسِدُهُ أَدْنَى وَهْنٍ وَ يَعْكِسُهُ أَقَلُّ خَلَقٍ [خُلْفٍ]» .13
كسانى كه از دوران پيامبر خدا (ص) و اسلام مصلحتى بعضى قبايل بزرگ؛ مانند قريش كه تا زمان فتح مكه مسلمان نشده بودند و همچنين از مسائل بعد از پيامبر مانند ارتداد بعضى از قبايل و دشمنى بسيارى از منافقان آگاهى داشته باشند، اين سخن امام (ع) را به درستى متوجه مىشوند؛ چنانكه خود حضرت در مورد ارتداد مىفرمايند:
* «فَوَاللهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لاَ يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ9 عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ اْلإِسْلاَمِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ9 فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلاَئِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ» .14
روشن است كه اين مورد از مواردِ روشنِ تقيۀ مداراتى است كه حضرت براى حفظ اسلام و ترس از اختلاف ميان مسلمانان ناگزير از آن بود و تجربه بعدها نشان داد كه دقيقاً حق با آن حضرت بود.
در اين دوران، حضرت گرچه خودش به ورود در مسائل سياسى و همكارى با خلفا رغبتى نشان نمىداد15 و اين مسأله به قدرى آشكار است كه در مورد روابط امام با خليفۀ اول هيچ خاطرۀ تاريخى ذكر نكردهاند، اما ياران و نزديكانش را از حضور در مسائل سياسى و كمك به حكومت منع نمىكرد بلكه با مشورت امام، بعضى مسؤوليتها را به عهده مىگرفتند؛ چنانكه فضل بن عباس در سپاه شام منصب نظامى داشت و در سال هيجدهم هجرى در فلسطين از دنيا رفت و حذيفۀ بن يمان و سلمان به ترتيب در مدائن فرماندار بودند. عمار بن ياسر بعد از سعد بن ابى وقاص از سوى خليفۀ دوم حاكم كوفه شد. هاشم مرقال كه از شيعيان با اخلاص امير مؤمنان (ع) بود و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد، در دوران خلفا از فرماندهان برجسته بود و در سال بيست و دوم هجرت آذربايجان را فتح كرد. عثمان بن حُنيف و حذيفۀ بن يمان از سوى خليفۀ دوم مأمور اندازهگيرى زمينهاى عراق بودند.16
از موارد ديگرى كه حضرت در مسائل سياسى كاملاً تقيه مىكردند، اواخر خلافت خليفۀ سوم بود؛ آنگاه كه مردم به قصد جان خليفه به مدينه آمدند. در اين زمان، حضرت بر خلاف رويۀ پيشين، در مسائل سياسى دخالت كردند و براى جلوگيرى از قتل خليفه و آرام كردن اوضاع، از هيچ تلاشى دريغ نكردند. با اينكه هم خود حضرت مى دانست و هم بعدها تاريخ نشان داد كه او در معرض اتهام قرار خواهد گرفت،17 ليكن باز ثابت شد كه در نظر گرفتن «مصلحت اسلام» ، در تصميم گيرىهاى حضرت عنصر تعيين كننده است.
همانطوركه ملاحظه گرديد «تقيۀ مداراتى» در حدّ مسائل سياسى موجود در آن زمان بود، ليكن آنچه ما در اين نوشتار به دنبال آن هستيم و با هدف اين مقاله سازگارى بيشترى دارد، تقيۀ مداراتى در مسائل فقهى است؛ گر چه در زمان خلفا از هر چيزى مىشد برداشت سياسى به معناى خاص آن كرد؛ به عنوان نمونه، زكات نپرداختن به عمال دولتى را مخالفت و بلكه يك طغيان سياسى مىشمردند؛ چنانكه به بهانۀ همين عدم پرداخت زكات، به برخى تهمت ارتداد زده شد؛ در حالى كه در عصر پيامبر، پرداخت زكات، يك امر سياسى به معناى خاص نبود. به هر حال، آنچه كه مهم است مسائل فقهى است و در اين زمينه بايد گفت: دوران سه خليفۀ بعد از پيامبر (ص) ، امام على (ع) كه داراى شخصيتى شناخته شده در ميان صحابه بود، در كنار ساير صحابه به راحتى مىتوانست نظر فقهى خود را بيان كند و بلكه در اين جهت نسبت به ديگر صحابه، از برجستگى ويژه برخوردار بود؛ چنانكه در بعضى مواقع، خليفۀ دوم نظر فقهى امام على (ع) را مىپرسيد18 و به آن عمل مىكرد و به همين دليل چندين بار اين واقعيت را بيان