74كنعانيان از عصر حجر در فلسطين مستقر شدند و از قبيلهاى سامى نژاد بودند ولى بنا به فرضيهاى كه امروز مقبول جهان دانش است، مهد اصلى آن قبيله، شبه جزيرۀ عربستان بوده است.
پس به گفتۀ تاريخ، فلسطين زادگاه يهوديان قديم نبود. حتى هنگامىكه به آن سرزمين وارد شدند، هيچگاه اسرائيلِ كنونى را، با حدّ ساحلى آن، اشغال نكردند.
اين سرزمين در دست قوم «فيليستين» باقى ماند و نامگذارى آن به «فلسطين» از همين نام است.
از سال 120 پس از ميلاد، كه آدْرين امپراتور، شورش يهوديان را در هم شكست و آنان را از بيت المقدس راند، مىتوان به فلسطين به عنوان استانى عربى نگريست كه اين استان عربى، پس از تأثير مسيحيت، در قرن هشتم به اسلام گرويد.
از اين واقعيات چنين به دست مىآيد كه يهوديان، حتى آن هنگامكه حيات سياسى نسبى در فلسطين داشتند، در مقابل موجوديت قانونى و مشروع عرب، داراى ارزش و اعتبار نبودند.
بايد دانست كه قبايل عبرى در حقيقت، مانند بسيارى از قبايل ديگر، براى سكونت، به فلسطين مهاجرت كردند؛ اما آن مهاجرت با تصميم ارادى و با ثمرۀ مدنيت مقرون نبود و فرمانروايى يهود در آن ديار كه دو هزار سال پيش اتفاق افتاده بود، دوامى نداشت.
اقليت يهوديان، همچنانكه فرمانروايى عرب را گردن نهادند، حكومت عثمانى را نيز پذيرفتند.
با توجه به وضعيتى كه گفته شد، يهوديان نمىتوانند به نحو قانونى و معتبر، به حقوق تاريخى متوسّل شوند وگرنه عرب نيز مىتواند به استناد اينكه حدود هشت قرن بر اسپانيا حكومت مىكرده، تصرف آن اقليم را ادعا كند. روشن است كه اينگونه دعاوى، در قواعد حقوق بين الملل هيچگونه محل و پايگاهى ندارد.
تئودور هرتزل، روزنامهنگار اتريشى، نويسندۀ كتاب «دولت يهود» كه آن را در سال 1896 انتشار داد، به تاريخ 29 اوت 1897 در كنگرهاى، در «بال» ، اين انديشه را بر مخاطبانش تحميل كرد كه بايد در فلسطين كانون ملى يهود تشكيل شود. با اينكه مجامع متعددى از يهوديان با اين انديشه مخالفت كردند اما او موفق شد به وسيلۀ كنگره، اين فكر را جا بيندازدكه براى ايجاد وطن يهود در فلسطين يك برنامه صهيونيستى تنظيم شود و مهاجران يهودى كشورهاى مختلف در آن سرزمين ساكن شوند.
اين مسأله ميان يهوديان جهان جدايى عميقى انداخت، امّا براى توجيه آن، نهضت صهيونيسم موضوع «حيات قوم يهود» از يك نژاد و يك ملت يهودى را توضيح داد و بر خلاف حقايق مسلّم، اعلام كرد كه يهوديان، اعقاب عبريان قديماند و پيوندشان تنها پيوند مذهبى نيست.
اين نظريه به اندازهاى شگفتآور بود كه صهيونيستها احساس كردند بايد به يك سلسله تبليغات وسيع دست بزنند تا هم كشورهاى اروپايى را وادار به قبول «حقيقت!» جديد كنند، هم يهوديانى را كه در كشورهاى جهان پراكندهاند متقاعد سازند؛ زيرا ممالك اروپايى پروا داشتند كه آشكارا از تأسيس كانون ملّى يهود در فلسطين پشتيبانى كنند و كمتر از يهوديان پراكنده در كشورها قبول داشتند كه از يك قوم و يك نژاد و از يك ملت هستند.
«سر ادوين اس مونتگو» در كابينۀ «لويد جرج» به عنوان وزير خارجه بريتانياى كبير در سال 1917 «اعلاميۀ بالفور» را كه بريتانياى كبير در آن اعلاميه، فلسطين را به يهوديان وعده داده بود تصويب كرد. اين فرد كه خود يهودى است مىگويد: «من انكار نمىكنم كه فعلاً فلسطين با سرنوشت يهوديان بهنحوى ناگسستنى پيوند دارد، اين مسأله به خوبى آشكار است كه فلسطين در تاريخ يهود نقشى بزرگ بازى كرده، اما در تاريخ مسيحيت نيز تأثيرى بسزا داشته است. اگر هيكل30 در فلسطين بنا شده، موعظۀ مسيح و تصليب او نيز در كوه زيتون بوده است.»
بالجمله مىتوان بر طبق تحقيقات چنين ادعا كرد كه: