65مسلمانان حتى شبها هم از محاصرۀ آنها دست نكشيدند؛ بهطورى كه بنوقريظه جنگيدن را بىفايده ديدند و از ادامۀ آن خوددارى نمودند و به پيامبر (ص) پيشنهاد مذاكر دادند و پيامبر هم پذيرفت و نبّاش بن قيس براى مذاكره از حصار پايين آمد. او ساعتى با پيامبر گفتگو كرد و ضمن آن گفت: ما به همان ترتيب كه بنىنضير تسليم شدند، تسليم مىشويم. اموال و سلاح ما از شما باشد مگر به اندازه بار شترى و خونهاى ما محفوظ بماند و ما همراه زنان و كودكان از شهر شما مىرويم. پيامبر اين را نپذيرفت. آنها پيشنهاد دادند ما همان بار شتر را هم نمىخواهيم، اجازه دهيد كه خون ما محفوظ بماند و زن و فرزندانمان را هم به خودمان واگذاريد. پيامبر (ص) فرمود: به هيچ وجه موافقت نمىكنم، مگر اينكه تسليم فرمان من شويد.
نبّاش با اين گفتار پيامبرخدا (ص) نزد اصحاب خود بازگشت. كعب بن اسد خطاب به بنوقريظه گفت: به خدا سوگند، شما مىدانيد كه محمد فرستادۀ خداست و هيچ چيزى غير از رشك و حسد ما نسبت به ايشان، مانع ايمان آوردن ما نشده، آن هم به اين بهانه كه چرا اين پيامبر از بنى اسرائيل نيست و حال آنكه نبوت را خداوند به هركه بخواهد عنايت مىكند و مىدانيد كه من شكستن پيمان و عهد را خوش نداشتم؛ ولى گويى بلا و نحوست اين مردى كه اينجا نشسته است (حيى بن اخطب) ، بر ما و بر قوم خودش پا پيچ شده است. قوم خودش از ما بدتر و بدبختتر بودند. در هر حال، محمد هر كسى را كه از وى پيروى نكند، باقى نخواهد گذاشت. آيا به خاطر مىآوريد وقتى «ابن خراش» اينجا آمد چه گفت؟ او گفت: مىخواهم شراب و فطير خوارى و فرمانروايى را رها كنم و آمدهام به سوى مشك شير و خرما و جو! و يادمان هست كه به او گفتند اين چيست كه مىگويى؟ گفت: پيامبرى در اين دهكده ظهور خواهد كرد، اگر هنگام ظهورش من زنده باشم، حتماً از او پيروى و او را يارى خواهم كرد و اگر بعد از مرگ من ظهور كرد بر شما باد كه از او كنارهگيرى نكنيد؛ بلكه حتماً پيروش باشيد و به يارى و مددش بشتابيد. در آن صورت، به هر دو كتاب - اول و آخر - ايمان آوردهايد.
كعب گفت: اكنون من سه پيشنهاد براى شما دارم، هر كدام را مىخواهيد بپذيريد:
1. بياييد از او پيروى كرده و تصديقش كنيم و به او ايمان آوريم تا در نتيجه بر جان، مال و زن و فرزند خود تأمين پيدا كنيم و هم در حكم همراهان و پيروان او باشيم. گفتند: ما پيرو كس ديگرى غير از خودمان نمىشويم، پيامبرى و كتاب از ما بوده، پس آيا مىتوانيم تابع غير خود باشيم؟ كعب همچنان پاسخ آنها را مىداد و ايشان را نصيحت مىكرد؛ امّا آنها گفتند ما هرگز از تورات و آيين يهود دستبردار نيستيم.
2. بياييد تا زن و فرزند خود را بكشيم و بعد با شمشيرهاى كشيده بر محمد ويارانش حمله كنيم؛ اگر كشته شديم كه هيچ، چيزى نيست كه پس از آن به ما تهمت بزنند و اگر پيروز شديم، به جان خودم سوگند كه دوباره زن و فرزند مىگيريم. حيى بن اخطب خنديد وگفت: گناه اين درماندگان چيست؟ رؤساى يهود مانند زبير بن باطا و مانند او گفتند: بعد از زن و فرزند چه چيزى در زندگى بهتر خواهد بود؟ كعب گفت: فقط يك راه ديگر باقى مانده است، كه اگر آن را نپذيريد كارتان زار خواهد بود؛ گفتند: آن چيست؟ گفت:
3. امشب شب شنبه است و محمد و اصحابش يقين دارندكه ما امشب با آنها نمىجنگيم، بياييد امشب بيرون رويم تا شايد كه بر او شبيخون بزنيم. گفتند: مىگويى شنبۀ خود را تباه كنيم؟ ! تو كه مىدانى از اين كار بر سر ما چه آمده است؟ حيى گفت: وقتى كه قريش و غطفان اينجا بودند، من تو را به همين كار دعوت كردم و تو از شكستن حرمت شنبه خوددارى كردى.
كعب گفت: اگر يهود از من اطاعت كنند اين كار را خواهند كرد. يهوديان فرياد كشيدند كه ما شنبه خود را نمىشكنيم.