62قريش است كه به وادى عقيق فرود آمده و غطفان هم به محل رَغابَه رسيدهاند. غزّال در پاسخ وى گفت: سوگند به خدا، بدبختى روزگار را براى ما آوردهاى! حيى فرياد زد: چنين مگو! آنگاه به در خانۀ كعب بن اسد رفت و در زد. كعب او را شناخت و گفت: ديدار حيى مرا چه سود؛ مردى شوم كه قوم خود را به بدبختى افكند و اكنون هم از من مىخواهد كه پيمان شكنى كنم.
حُيى بار ديگر در را كوبيد. كعبگفت: تو انسان شومى هستى! قوم خود را چنان بدبخت كرده، همه را بههلاكت افكندى؛ از محلّۀ ما برگردكه تو هلاك من وقومم را ارادهكردهاى. حيى از بازگشت خوددارىكرد. كعبگفت: حيى! من با محمد پيمان بستهام وجز راستى چيزى از او نديدهام. به خدا سوگند! او هيچ پيمانى را نشكسته و پردهاى از ما ندريده است و در همسايگى نسبت به ما كمال نيكويى را رعايت كرده است.
حيى گفت: واى بر تو! من براى تو درياى بيكران وعزّت روزگار را آوردهام. قريش را آوردهام همراه همۀ سران و بزرگان ايشان. اينها اسبان و شتران فراوان همراه دارند. شمار اين سپاه، ده هزار و شمار اسبانشان هزار است وسلاح فراوان دارند و محمد از اين حملهها جان بهدر نمىبرد. همۀ آنها پيمان بستهاند كه بازنگردند مگر آنگاهكه محمد و همراهانش را درمانده سازند. كعب گفت: واى بر تو! به خدا سوگند خوارى روزگار و ابرى كه تنها رعد و برق دارد و بارانى در آن نيست، براى من آوردهاى. . . من نمىتوانم خانۀ خود را ويران سازم؛ بهخصوص كه همۀ مال و ثروت من هم همين جاست و زنان و كودكان خُردسال همراه منهستند، از پيش من برگرد كه مرا به آنچه آوردهاى نيازى نيست.
حيى خشمگينانه گفت: واى بر تو! بگذار با تو سخن بگويم. كعب همچنان پافشارى كرد وگفت: من زير بار چنين خواستهاى نمىروم. حيى گفت: مىدانم كه از ترس نان و خورشت در را نمىگشايىو ترس دارىكه آن بخورم ولى تعهّد مىكنم كه دست به سوى ظرف غذايت نبرم؛ كعب از اين حرف ناراحت شد و در را گشود و حيى بر او وارد شد و مرتب درِ باغ سبز به كعب نشان داد تا او ملايم شد و پس از آن گفت: امروز را برگرد تا من با سران يهود مشورت كنم. حيى گفت: آنها كارهاى پيمان را به تو واگذاشتهاند و تو براى ايشان تصميم مىگيرى و همچنان بر خواستهاش پاى فشرد؛ تا از عقيدهاش برگرداند. كعب گفت: من ناخواسته و در كمال كراهت كارى را كه تو مىخواهى عهدهدار مىشوم و مىترسم محمد كشته نشود و قريش به سرزمين خود برگردند، تو هم به خانه و زندگى خود برگردى و من با همراهانم كشته شوم. حيى گفت: به توراتى كه در طور سينا بر موسى نازل شد سوگند ياد مىكنم كه اگر محمد در اين هجوم كشته نشود و قريش و غطفان هم مراجعت كنند، من با تو در حصارت درآيم تا آنچه كه بر سر تو مىآيد، بر سر من هم بيايد.
كعب پيمانى ميان خود و پيامبر (ص) را شكست و حيى نامهاى را كه به فرمان آن حضرت نوشته بودند پاره كرد.
به پيامبر خبر رسيد كه بنوقريظه پيمان خود را شكستهاند. پيامبر (ص) سعد بن معاذ، سعدبن عباده و اُسيد بن حضير را احضار كرده، فرمودند: به من خبر رسيد كه بنوقريظه پيمان خود را شكستهاند و تصميم به جنگ گرفتهاند، برويد ببينيد اين خبرى كه به من رسيده صحيح است؟ اگر اين مطلب باطل و دروغ بود، وقتى برگشتيد آشكارا در ميان بگذاريد و اگر ديديد راست است به رمز بگوييد: عضل و قاره،2 تا خودِ من بفهمم و مايۀ تضعيف روحيۀ مسلمانان نشود.
اين گروه چون نزدكعب بن اسد رسيدند، متوجه شدند كه يهود پيمان را شكستهاند؛ پسآنها را به حق خدا سوگند دادند كه پيمان را رعايت كنند وپيش از آنكه كار بالا بگيرد و منجر به خونريزى گردد بر سر عهد خود باز گردند و از حيى بن اخطب پيروى نكنند. كعب گفت: ما هرگز بر سر آن پيمان باز نمىگرديم، من آن پيمان را چنان بريدم كه بند كفش خود را. (پس دشنام و ناسزا به سعد بن معاذ گفت.