59او بعد از 38 روز با نام «حاجى» باز ميگشت. ماشينيكه حاجى را سوار كرده بود، وقتى به روستا نزديك ميشد، مردم «مژده حاجى ميآيد» سر ميدادند و راه بيرون روستا را براى استقبال از وى در پيش ميگرفتند. اوّلين كسانى كه به ماشين حاجى ميرسيدند، او را در ميان ميگرفتند و به سمت روستا همراهياش ميكردند. زنان براى بوسيدن دست حاجى به طرف او هجوم ميآورند. اگر به خاطر ازدحام نميتوانستند دست حاجى را بگيرند، لباسش را مى بوسيدند. دست راست حاجى به صورت باز و رو به حضار بود تا آنها ببوسند.
دست حاجى بعد از اين ديگر مقدس بود؛ زيرا كه آن دست بيت الله را لمس كرده است. حاجى كه براى اين سفر زحمات زيادى را تحمل كرده بود، چه بدنى خسته و كوفته، اما روحى آرام و شاد و چشمانى نمناك داشت.
بازديد از حاجى
حاجى جديدِ روستا، از همۀ گناهانش پاك شده، شاد و خوشحال منتظر اهالى روستا بود. خانهاش را فقط براى رفتن به مسجد و گزاردن نماز و زيارت بزرگان ترك ميكند و براى آنها به نام شفا، آب زمزم ميآورد. همۀ اهالى روستا براى دست بوسى ميآمدند. او از همۀ اهالى ايستاده با تبسّم استقبال ميكرد و «زيارت قبول و نصيب شما» حرفهايى بود كه ميان دو طرف رد و بدل ميشد. هديههايى كه حاجى از مكه براى اهل روستا ميآورد، بين آنها پخش ميشد. تسبيح، انگشتر، عرقچين و روسرى، هدايايى بود كه از مكه ميآوردند. نگهدارى اين هدايا ثواب تلقّى ميشد. در اين ميان، پسر جوان آب زمزم و خرما در ظرفهاى مخصوص بر روى سينى براى ميهمانان ميآورد. هركس آب زمزم به دست گرفته، برميخاست و روبه قبله ميايستاد و بعد از گفتن «بسم الله. . .» آنرا مينوشيد. به كسانى كه از روستاهاى ديگر ميآمدند، نهار داده ميشد؛ زيرا خوردن غذاى حاجى ثواب داشت. روغنيكه حاجى از مكه ميآورد، در جعبۀ كوچك فلزى نگاه داشته ميشد، حاجى جعبه را از جيبش بيرون ميآورد و به سمت افراد تعارف ميكرد. فردِ مقابل، از سوراخ كوچكِ روى جعبه، با انگشت روغن بر ميداشت و به محاسن خود ميماليد.
بر بالاى درِ حاجى عَلَم نصب ميشد تا افرادى كه از خارج روستا ميآيند، بتوانند بهراحتى خانۀ حاجى را پيدا كنند.
گفتگو آغاز ميشد و حاجيان قديم از حاجى جديد امتحان ميگرفتند؛ فلان جا رفتى؟ , اسم آنجا چه بود؟ و. . . حجّاج روستايى كه از حج بر ميگشتند، مدتى در مسجد روستا ميماندند و به مردمى كه رفت و آمد به مسجد داشتند هدايايى مى دادند.
لطيفۀ معروف در مورد حج
يك روستايى ساده لوح فكر ميكرد براى خريدن بوى عطر به حج ميروند. روزى روستايى سادۀ ما نيز به حج رفت. هنگام گردش در بازارهاى مكه، كنار مغازهاى ايستاد و داشت نگاه ميكرد. صاحب مغازه بيرون آمد و گفت: حاجى! عطر نميخرى؟ حاجى گفت: . اگر عطر نميخواستم، پس براى چه آمدهام
امروزه فراهم شدن امكانات زياد براى سفر حج، به اين سفر شكل يك چهره عادى بخشيده و بسيارى از سنتهاى قديمى از ميان رفته است؛ از جمله فرهنگ تهنيه كه امروز به خصوص، در شهرها جز نامى از آن باقى نمانده است.