42تو بزرگِ كشتى نوحى
و منم كه غرق زوالم
تو نماد سبز عروجى
پر و بال تو ابديت
منم آن كبوتر زخمى
كه هنوز بىپر و بالم
تو وَراى درك زمينى
به زبان چگونه نشينى؟
تو حقيقتى تو يقينى
من اگر اسير خيالم
چه بگويم از تو محمد؟
چه بگويم از تو محمد!
به زبان روشنت اى كاش
بدهى جواب سؤالم
ميلاد عرفانپور
شكوفه قرآن
مثل بهار سر زد و قرآن شكوفه داد
با او تمام هستى باران شكوفه داد
مىآمد از قبيله مردان اهل عشق
آن شبكه غنچه غنچه عرفان شكوفه داد
آنقدر گرم بود نفسهاى پاك او
كهاحساس سرد و زرد زمستان شكوفهداد
آن شب كه مرد سبز خدا آفريده شد
گويى دوباره چهره انسان شكوفه داد
در سرزمين كفر به يُمن حضور او
باغى شد از خدا و بيابان شكوفه داد
دشت اميدوارى دلهاى منتظر
باران سرود و باز فراوان شكوفه داد