37هرچه كاروان به مدينه نزديكتر ميشد، بر تپش قلبهاى آنان افزوده شده و شوق آنان زياد مى گرديد. زائران در فكر گناهان خود بودند و با خود سخن ميگفتند. آنان در ميان خوف و رجا بودند، اما به اميد رحمت الهى، اميد آنان بر يأسشان غلبه مىكرد و فريادهاى شوق سر ميدادند. باقى ماندۀ شب را حركت كرده و همچنان تسبيح ميگفتند. در همين مسير بود كه به گردنهاى رسيدند و از آن كه برآمدند، در نور صبحگاهان، چشمشان به باغات و نخلستانها افتاد. در اين وقت، اشك از چشمان شاعر و ديگر زائران جارى ميشود.
اكنون كاروان به مدينه رسيده است. كاروان به مسجد نبوى رفته و نورى كه از حجرۀ نبوى تلألؤ دارد، چشمان آنان را خيره ميكند. اكنون ايمان در قلوب آنان به حركت در ميآيد، توبهشان پذيرفته ميشود. آنان برابر رسول الله ميايستند و سلام مىدهند و در روضه به نماز ميايستند.
سپس بهبقيع ميروند و قبوراصحاب و عباس و فاطمۀ زهرا وحسن: را زيارت ميكنند. به اُحد ميروند و قبر حمزۀ سيد الشهدا و ديگر مساجد مدينه؛ از جمله مسجد قبا را زيارت ميكنند. از برخى از چاه هاى مدينه كه منسوب به رسول الله است، آب مينوشند.
كاروان شام و حلب چندان در مدينه توقف نميكنند چون دلشورۀ اعمال حج را دارند. باقى ماندۀ زيارت را براى بازگشت ميگذارند.
زائران از مدينه راهىِ «ذى الحُليفه» شده محرم ميشوند. سپس عازم «روحاء» شده از آنجا به «وادى غزاله» ميروند. وى حكايتى را در بارۀ وجه نامگذارى اين وادى نقل ميكند كه مربوط به صيد غزالى است كه پناه به رسول الله برد تا آزاد شده، برود بچههايش را شير بدهد و برگردد و رفت و برگشت و به عهدش وفا كرد. صياد هم ايمان آورد و او را رها كرد.
كاروان سپس به سمت «وادى صفراء» رفت تا آنكه به بدر مى رسد. مسافران در «عدوة الدنيا» فرود ميآيند، جاييكه رسول الله و اصحابش فرود آمدند. آنان از جنگ بدر ياد كردند، جايى كه ملائكه به كمك اصحاب شتافتند.
آنان شب را در بدر ميمانند وسپس از چندين منزل عبور ميكنندكه عبارتاند از: بطن خبت، ودّان، رابغ. اينجا جايى است كه هلال ماه ذى حجه را رؤيت ميكنند. سپس به «بيادر» مى روند و صبحگاهان از «ذات السويق» يا «قرقرة الكدر» عبور كرده، به «خُليص» ميروند و شب را در «ظهر المدرج» استراحت ميكنند. سپس به صبحگاهان به «عسفان» رسيده عصر به «المنحنى» مى رسند.
صبح روز بعد، در باغستان «ابى عروه» هستند و آنجا استراحت اندكى كرده، از شوق رسيدن به مكه به سرعت حركت ميكنند.
فلما تعرَّى الصبحُ عن ثوب ليلهِ
إلى أن قطعنا رمل عالج الذى
وفى بطن خبت قد نزلنا وفى الدجى
وبتنا على وَدّان ثم برابغ
فسرْنا وبتْنا بالبيادر واغتدَوا
وجاؤوا خُليصاً فارتقَوا وتعجَّلوا
فباتوا على ظهر المدرَّج واغتدَوا
وما صبّحوا إلا أبا عروة الذى
وبعد زوال الشمس ساروا وشوقُهُم
فباتوا على أدنى المساجد منهمُ
رحلْنا وعِقدُ الشهب يُبدى لنا نثرا
تظلُّ القطا فى قَطْعِ كثبانهِ حَيْرى
سرَوا وحروف العيس قد كتبت سطرا
فلاحَ هلالُ الشهرِ للناس وافترا
فجازوا على ذات السويق بنا ظهرا