34حج پنجم
در قطيف شيعيان را ميبيند و اينگونه به توصيف آنان مى پردازد:
از بحرين به قطيف رفتيم. قطيف شهرى است بزرگ و نيكو و داراى نخلهاى فراوان، طوايفى از اعراب در آن سكونت دارند كه جزو شيعيان و غُلات مى باشند و در اين باره تقيه ندارند بلكه تظاهر هم ميكنند چندانكه مؤذن در اذان خود بعد از شهادتين «أشهد أنّ علياً ولىّ الله» و بعد از «حىّ عَلَى الصلاة» و «حىّ عَلى الفَلاح» ، «حىّ على خير العمل» ميگويد و بعد از تكبير آخر، اضافه ميكند: «محمّد و علىّ خير البشر، من خالفهما فقد كفر» . (1/308) .
وى از بحرين به «هجر» و از آنجا به «يمامه» ميرود كه هجر ناميده ميشود و شهرى است نيكو و پرنعمت و آب و درخت؛ طوايفى از عرب كه بيشتر از بنيحنيفه از روزگار قديم در اين ناحيه سكونت ورزيدهاند و امير آنان طفيل بن غانم نام دارد.
از يمامه همراه امير طفيل به قصد زيارت خانۀ خدا رهسپار گشتيم و سال 732 بود كه به مكه تشرّف جستيم. آن سال را الملك الناصر، پادشاه مصر هم با گروهى از امرا به زيارت آمده بود و اين آخرين حج «الملك الناصر» بود كه احسان فراوان در حق اهالى مكه و مدينه و مجاوران آن دو شهر كرد. (1/309) .
اين پنجمين حج ابن بطوطه بود.
سفر ديگر به مكه در سال 749
وى بيست سال پيش از سفر اخيرش - زمانى كه به هند رفت و در آنجا مدتها اقامت گزيد و در بازگشت به سمت ايران آمد و از شيراز و اصفهان ديدن كرد و به بغداد و از آنجا به شام رفت -. در شام بوده و زن حاملۀ خود را در آنجا تنها گذاشته بود. وقتى در اين سفر (749) به دمشق وارد شد، سراغ پسرش را گرفت، اما معلوم شد كه دوازده سال پيش از آن، درگذشته است. (ص763) .
ابن بطوطه از شام عازم مصر شده، به قاهره مى رود. در آنجا ميشنود كه قاضىالقضات عزالدين، با قافلۀ بزرگى براى عمرۀ رجبيه به مكه رفته است. وى از قاهره از راه مصر عليا به عيذاب رفته و از آنجا سوار كشتى شده به جده مى رود. وى در 22 شعبان سال 749 وارد مكه مى شود. او مينويسد:
بعد از برگزارى موسم حج، همراه قافلۀ شام به مدينه رفتم و قبر مطهر پيغمبر را زيارت كردم و در مسجد متبرك وى نماز خواندم و قبور اصحاب پيغمبر را در بقيع زيارت كردم و از مشايخ مدينه با ابومحمد بن فرحون ملاقات كردم. از مدينه به علا و تبوك رفتيم و از آنجا از راه بيت المقدس، مدينة الخليل غزه و از طريق رمله، كه پيشتر ياد كرديم به قاهره رسيديم. . . . پس در كشتى كوچكى كه از آنِ يكى از اهالى تونس بود برنشستيم و در صفر سال 50 به راه افتادم و به جزيره جربه آمدم. . . به وسيلۀ كشتى كوچكى به قابس رفتم. . . سپس سوار كشتى شده، به سفاقس و از آنجا به بليانه رفتيم و آنگاه از راه خشكى به اتفاق اعراب حركت كردم و پس از تحمل زحمات فراوان به تونس رسيدم و آن در محاصرۀ اعراب بود.
از آنجا به فاس و بعداً براى شركت در جنگ بر ضدّ كفار اسپانيا به اندلس مىرود. (ص777)