57- در اقامۀ نماز صبح، به جاى «حَيَّ عَلى خَيرِالعمل» ، «الصلاةُ خَير مِنَ النََّوم» مىگويند.
- امام جماعت، بسمالله را آهسته مىگويد؛ بهطورى كه نمازگزاران آن را نميشنوند - بعد از قرائت سورۀ حمد، همه نمازگزاران به طور هماهنگ آمين مىگويند.
- امام جماعت بهجاى قرائت يك سوره، آياتى از سورههاى بزرگ را مىخواند.
- بعد از ركوع، با گفتن «رَبَّنا وَلَكَ الحَمد» توسط مكبّر، همه از ركوع بلند مىشوند و به مدت چندين ثانيه مكث مىكنند و سپس به نماز ادامه ميدهند.
- در نمازها قنوت نميگيرند.
- در نماز صبح جمعه، در ركعت دوم، امام جماعت بعد از قرائت سورۀ حمد، يكى از سورههاى سجدهدار را مىخواند و مأمومين بلافاصله در بين نماز، به سجده ميروند و بعد، از سجده بر ميخيزند و به نماز ادامه ميدهند.
در هنگام نماز، قصد و هدف تو تمركز است، اما اين همه شكوه و عظمت، تمركز و توجهات را از تو مىگيرد. در اينجا همهچيز را نور مىبينى، همهچيز را فانى در آن نقطه مىبينى. بهراستى مگر حقيقت بيش از يك نقطه است. همهچيز در يك نقطه جمع شده است. در اينجا آنچه مهم است عشق است و تمركز اخلاص و توجه، ديگر فرقى نمىكند كه زن باشى يا مرد. در آن لحظه، كعبه است كه تمام سلولهاى بدن تو را به سوى خود مىكشاند. آنگاه كه سلام نماز داده ميشود، جمعيت بيدرنگ پيرامون كعبه گرد آمده، به طواف ميپردازند و گروهى نماز ميت مىخوانند؛ زيرا پس از هر نماز، چندين جنازه در حجر اسماعيل قرار ميدهند تا بر آنان نماز گزارده شود.
سحرگاه دوشنبه است. در دامنۀ كوه نور ايستادهايم تا ردّ پاى محمد (ص) و خديجه را پى بگيريم و جايگاه نزول نخستين آيات قرآن را از نزديك ببينيم. غار حِرا بر فراز جبلالنور است. رنگ آرامش بخش صبح، بر همهجا سايه افكنده است. از بالا كه نگاه مىكنى مكه را در لابلاى چند كوه به هم پيوسته مىبينى كه در بعضى قسمتها خانهها و آپارتمانها و گاه خيابانها آنها را از هم جدا كرده است. لطافت جغرافيايى به چشم نمىخورد. هرچه هست، خشونت طبيعت است كه گاه خشن بودن آن تأثير بهسزايى در روحيۀ آدمى مىگذارد. شوق رفتن، مسير كمى سخت و طولانيرا مىگذراند. شكاف تنگ كوه سنگيرا به سختى رد مىشويم، هرچه لاغرتر، راحتتر. محوطهاى بسياركوچك، در پناهگير درۀ سمت راست، تخته سنگى تقريباً صيقلى و بلند. بسيار ساده است. اصلاً به غار نمىماند! طولش 2 متر و بلندىاش به اندازۀ قامت يك انسان متوسط. انتهاى غار سوراخ است، نه به شكلى كه كسى بتواند ازآن عبوركند. نوبت من ميرسدكه نماز بخوانم. حقيرانه دوست دارم در راز سربستهاى داخل شوم. دلم براى غربت محمد (ص) مىگيرد. يكى ازجوانان با لحنى بسيار زيبا قرآن مىخواند. فضا بسيار معنويتر ميشود وهوا به تدريج گرمتر، بعد از ساعتى راز و نياز و كمى استراحت، براى برگشتن آماده مىشويم.
آخرين شب مكه
امشب شب سهشنبه وآخرين شبى است كه در مكه حضور داريم. به تاريخ عربستان، شب اول ماه رجب است. همۀ كاروان آمادهايم كه به مسجد تنعيم برويم و هركسى به نيابت از هركه مىخواهد، محرم شود و اعمال عمره را به جا آورد. مسجدالحرام در اين ايام، شب و روز ندارد. همۀ لحظههايش پر ازدحام و زيباست و بوى خدا را هديه مىكند. چه خوب مىشود اگر بتوانم معطر و متبرك باقى بمانم. خداوندا! ياريام كن.
ساعت 10 صبح روز سهشنبه، به نيت پدر و مادر حضرت امام عصر (عج) مُحرم شدم و اعمال حج را به جا آوردم و تا سحر بيدار ماندم. با اينكه خسته بودم، خوابم نمىبرد. تا سپيدهدم كعبه را طواف كردم. خدايا! رفتن سخت است و دلكندن سختتر.
اكنون من و ديگر دوستانم منتظريم كه به همراه روحانى كاروان، طواف وداع انجام دهيم. به شدت تب كردهام و سردردى شديد عارضم شده است. دلم پر از اندوه و درد و منتظر يك جرقهام كه با تمام وجود به آتش كشيده شوم. در ابتدا روحانى گوشزد مىكند كه اين آخرين طواف است. ديگر معلوم نيست اين سعادت نصيب ما شود. گريۀ كاروان بلند مىشود، همه با چشمانى اشكبار آخرين طواف را آغاز مىكنيم. . .
خدايا! براى آخرين بار گرد خانهات پروانهوار مىچرخم. آيا بار ديگر در جوار امن تو بار مىيابم؟ هر گام كه به جلو مىنهم، گويى عقبتر مىروم. صداى گريۀ دانشجويان بهگونهاى بلند بود كه مردم به تماشا ايستاده بودند. بعد از طواف وداع، دو ركعت نماز پشت مقام ابراهيم خواندم و براى آخرين بار براى عاشقان و بازماندگان دلسوخته دعا كردم و از همه مهمتر، فرج مولايمان صاحبالزمان را از خداوند خواستار شدم.
از كعبه دور ميشوم. ميخواهم وداع كنم، اما دلم كنده نمىشود و به پردۀ مشكين كعبه مى آويزم. گويى كه نيرويى مرا به سوى كعبه مىكشاند.
خدايا! چه سرّى است در اين خانه، كه وجود مرا لبريز از عشق كرده است؟ براى آخرين بار به حجرالأسود مينگرم؛ كه سنگى است بهشتى و فرشتهاى از فرشتگان خدا بدينجا آورده است. به سنگ غبطه مىخورم كه ارزش يك سنگ از انسان فراتر مىرود! و به ياد مىآورم كه چه اوليا و بزرگانى، اين سنگ را مسح كردهاند.