44
طواف در حريم عشق
فاطمه كرامتى اصل
مقدمه:
باز با زمزمۀ شيرين « لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ » ، به استقبال نور و بركت و فيض و معنويت؛ «عمره» مىرويم.
باز با زمزمه شيرين « لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ » ، مرغ دلها از سينههاى مشتاق عاشقان به آسمان بىانتهاى معنويت، سرزمين نور و صفا پر مىكشد تا در لحظهاى بر گِرد مدينۀ النبى و گنبد خضراى نبوى (ص) گردش عشق كند و در بقيع، خاك غم بر سر ريزد و در سرگردانى و ناپيدايى تربت گمگشتهاى اشك جارى سازد و از آنجا به احرام درآيد و نداى « لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ . . .» سر دهد. اين همان ندايى است كه دلها را شيفتۀ آسمانها مىسازد و وجود را مملوّ از شوق حضور مىكند. اينجا معجزهاى برپا است؛ بهگونهايكه تو، خود را يكباره در حلقۀ طوافگزاران حس مىكنى و غرق در جاذبۀ ربوبى خانۀ محبوب، در راز و نياز با معبود «صفا» و «مروه» و «زمزم» و «حِجر» ، همه و همه مائدۀ آسمانىاند تا كام تو را شيرين كنند.
آرى اين همه، ماجراى «سفر عشق» است؛ سفرى كوتاه ولى پرماجرا، كه بايد پيك دل را به عمق آسمان برساند؛ جاييكه نور است ونور، آنجا منتظرِ پيكِ دلهاى عاشق و بىقرار شمايند، « اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ . . .»
به نام او كه مرا به خويش مىخواند و پس از مدتها انتظار، سفرۀ ميزبانىاش را در برابرم ميگسترد و نمىدانم تا چه حد لايق ميهمانىاش هستم. اما هرچه هست، خوش است و نيكو، چرا كه در وادى عشق، هم انتظار زيباست، هم وصال.
سال گذشته، در روز سيزده شهريور، بههمراه پدر و مادرم، به سرزمين وحى مشرّف شديم و در همان مكان مقدس، خبر قبولى دانشگاه را به من دادند و در برابر كعبه نماز شكر گزاردم و از پرودرگار خواستم كه توفيق دهد سال ديگر به همراه دانشجويان به اين سفر پر بركت معنوى نايل شوم و از همان زمان كه از حج برگشته بودم، چنان شيفته و عاشق اين سرزمين شده بودم كه شبانهروز دعا مىكردم؛ «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِى حَجَّ