40مىخواهند، اما جدايى از همين معبود اصلى امرى دشوار و مشكل است. در راز و نياز به اين معبود هميشگى مىناليدم كه تو چه معبودى كه براى وصال و نزديكىات بايد از همه معبودها حذر نمود تا به تو رسيد و آن هنگام كه طالب يار به تو مىرسد، هيچگاه نمىتواند از تو توبه كند. آرى، دلبستگى را در فضاى كعبه بايد تجربه كرد و اين دلبستگى است كه غم فراق را پيش روى مىآورد و اينكه اى اِله و اى رحمۀ للعالمين باز ما را در ميهمانى خويش دعوت كن.
طواف وداع يا ادب خداحافظى
همه مى گويند براى انجام طواف وداع برويم. مگر طواف وداع هم داريم؟ وداع از جايىكه آدمى هميشه آرزوى ديدارش را دارد؟ ! مگر مىشود؟ پس بايد ادب خداحافظى را بهجاى آوريم. به همين دليل وداع نكردم و در شوطهاى طواف، همواره از خدا خواستم كه مرا در اين سفر بىبهره و بىنصيب رها نكند. سامان دنيا و آخرت را به من عطا كند و مرا زندگى آبرومند عنايت فرمايد. لحظه مرگ را بر من آسان كند و يقين را در دلم و اخلاص را در عملم قرار دهد و باز حاجت روايم كند و آبرويم را حفظ نمايد و سلامتى و تندرستى را در تن و جان و روحم قرار دهد.
در لحظات وداع، از آن قادر بىچون خواستم كه عمر مرا در طاعت و خدمت خودش به سر برد و سلامتى و تندرستى را در جانم نهد و گشايش معنوى و مادى را در امورم قرار دهد و زمينگيرم نكند.
آخرين لحظات، در پشت مقام ابراهيم، حال خوشى داشتم. اين بار نيز اشك امانم نمىداد و اين حال را شب گذشته نيز در آن مكان مقدس داشتم. لحظاتى اين چنين سپرى شد تا اينكه در همان حال و با چشمان اشك آلود، اين رباعى را از خواجه عبدالله انصارى در خاطر مرور كردم:
چون عود نبود چوب بيد آوردم
روى سيه و موى سفيد آوردم
خود فرمودى كه نااميدى كفر است
فرمان تو بردم و اميد آوردم
در آنجا، در واپسين دعا، از خداوند خواستم كه حاجاتم را روا كند و همچنان مرا در ضيوفالرحمانش بپذيرد و با خود نجوا مىكردم كه خدا كند از اين سفر طولانى بىبهره باز نگردم و چيزكى دستمان را بگيرد.
خداحافظى
ديروز حسرت آمدن را داشتم و امروز اندوه بازگشت و خداحافظى را، اما چاره چيست؟
چون چاره نيست مىروم و مىگذارمت
اى خانه خدا به خدا مىسپارمت
آرى، وقت رفتن و بدرود گفتن است. وقت پايان آمدن همنشينى با كعبه و بيت عتيق است. حال بايد هر چه توشه جمع كردهاى در كوله بارت جاى دهى، كم يا زياد فرقى نمىكند. زمان جدايى است. اما مگر مىشود به اين راحتى از مكانى كه يكى و دو سالى براى وصال آن ناله كردهاى، دور شوى و به اين سادگى از آن دل بركَنى:
چون از تو جدا شوم من زار
چون دور شوم ز محفل يار
رفتم ز درت به چشم خونبار
بيرون نرود دلم از اين دار
اى بيت خدا خدا نگهدار
حال كه در حال رفتنى، خيره در بيت خدايى و ملتمسانه به ياد هزاران حاجت خود مىافتى كه براى ديگران هم از خدا طلب مىكردى و تمام اينها محتاج ذرّهاى نگاه از كوى حضرت دوست بود و تو اين نگاه را طلب مىكنى; نگاهى كه براى آن فقط دريايى از حاجت و قطراتى از نم اشك را واسطه قرار دادهاى و ناله سر مىدهى كه: