30در مكّه گذارد، وى تشنه بود و ميان كوههاى صفا و مروه درختى بود. مادر اسماعيل از محل سكونتش به سوى صفا بيرون شد، وقتى به كوه صفا رسيد، كسى را در آنجا نديد. پس پرسيد: آيا در اين وادى انيسى هست؟
كسى پاسخش نداد. پس به مروه رفت و كلامش را تكرار كرد، باز پاسخى نيامد.
سپس به صفا برگشت و اين عمل هفت بار تكرار شد. پس حقتعالى آن را سنّت قرار داد كه حاجيان از صفا به مروه و از مروه به صفا تا هفت مرتبه بروند. بارى، جبرئيل بر آنمخدّره نازل شدوازوىپرسيد: تو كيستى؟
هاجر گفت: من مادر فرزندِ ابراهيمم.
جبرئيل پرسيد: ابراهيم شما را به چه كسى سپرد و رفت؟
هاجر گفت: همين پرسش را وقتى ابراهيم مىخواست برود، از او كردم و او پاسخ داد: شما را به خداى تعالى مىسپارم.
جبرئيل گفت: او شما را به كسى سپرده كه كفايت كننده است.
آنگاه امام صادق عليه السلام گفتند: مردم به خاطر نبودن آب در راه مكّه، آمد و شد نمىكردند.
بارى، طفل شيرخوار از شدّت عطش پا بر زمين ساييد و در اثر آن، چشمۀ زمزم از زمين جوشيد. مادر وقتى از مروه برگشت و به نزد طفل رسيد، چشمه را كه ديد، جلو آمد و پيرامون آن را خاك ريخت تا آب جارى نشود و اگر اين كار را نمىكرد، البته آب چشمه روان مىشد.
حضرت افزودند: وقتى آب در داخل تودۀ خاك جمع شد، به صورت حوض درآمد، پرندگان كه آن را ديدند، پيرامونش حلقه زدند. در همين هنگام قافلهاى از يمن عبور مىكرد. وقتى پرندگان را ديدند كه دور تودهاى از خاك حلقه زدهاند. گفتند:
پرندگان جايى حلقه نمىزنند مگر آنكه آب در آنجا باشد. پس خود را به آنجا رساندند تا آب بياشامند و وقتى رسيدند و آب را ديدند از آن آشاميده و طعامشان را هم همانجا تناول كردند و خداوند تبارك و تعالى از آن آب روزى آنها كرد و با خود بردند. قافله از مكّه كه عبور كردند، از طعامشان به اهل مكه اطعام كرده و از آبى هم كه با خود برداشته بودند، به آنها نوشانيدند.
3. حسين بن احمد حلبى از پدرش، از مردى و او از امام صادق عليه السلام نقلكردهكهگفت:
سعى ميان صفا و مروه براى خوار كردن جبّاران واجب شد.