47چون انسان، نيازمند به ماوراى خود است و تحت رهبرى حاكم پنهانى است كه به سود يا زيان او حكم مىراند! پس چگونه انسان مىتواند كمبودها را بپوشاند و نيازها را رفع نمايد.
پس نياز به پروردگار صاحب اختيارى كه او را اداره كند، حقيقتِ انسان است و اين نياز بر جان و نفسش نوشته شده و مُهر ناتوانى بر پيشانى او خورده است و اين نكته بر هر انسانى كه اندك شعور و آگاهى داشته باشد، آشكار و روشن است.
پس هر انسانى در هر رتبه و درجهاى از انسانيت باشد، در جان و درون خود مىيابد كه پروردگارى دارد كه او را مالك است و امور او را اداره مىكند و چگونه ممكن است شهادت به پروردگارش ندهد يا اينكه شاهد نياز ذاتى خود است؟ ! چگونه تصوّر مىشود كه شعور آگاهى به اصل نياز باشد، بدون شعور و آگاهى از آنچه به او نياز هست؟ !
و جملۀ «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» بيان امرى است كه بر آن گواهى گرفته شده؛ يعنى ربوبيت حق، و «قَالُوا بَلَى» اعترافى به اين است كه گواهى آنچه بايد شهادت بدهند رخ داده است، در نهايت، معناى آيه اين است كه: ما بنى آدم را در زمين آفريديم و با زاد و ولد برخى را از برخى جدا كرديم و تميز داديم و آنان را بر نيازشان به ما و «مربوبيتشان» ، آگاهانديم و به اين معنا اعتراف كردند و گفتند «بلىٰ» - گواهى مىدهيم تو پروردگار ما هستى 1.
آنچه از آن شهود و گواهى باطنى بر ميثاق بر «ربوبيت» حق در عرصۀ لفظ بر «عبد» مىتواند آشكار شود، در كلمۀ مباركۀ شهادتين است و ابراز و اظهار آن در جايى كه آغاز طواف و مقابل «حجر الأسود» «يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ» 2بسيار مناسب و شايسته است، مگر نه اين است كه طبق حديث مأثور «حجرالأسود» پيمانها را گرفته است و مىتواند گواهى دهد؟ چنانكه «حلبى» مىگويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم دست كشيدن به «حجرالأسود» چگونه آغاز شده است؟ فرمود: آنگاه كه خداوند از بنى آدم ميثاق گرفت. «حجر» را از بهشت فراخواند، سپس به او فرمان داد، پس آن پيمان را گرفت و آن براى كسى كه به پيمان وفا كند گواهى به وفادارى دهد. 3بنابراين، لازم است كه پيمان خويش را با خداى خويش يادآورى نمايد كه:
همچنان بر سر «ميثاق» خود هستم و نفس و جانم گواهى مىدهند كه تو پروردگار من هستى و بر اين پيمان پايدار و استوارم و چقدر زيبا است كه چون قول با فعل مقرون باشد، ايمان تحقّق يابد، در اينجا زائر اقرار به ايمان به «رب» در كريمۀ «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» را با «بلىٰ» ، قولى همراه و با صدق در عمل طواف بههم مىآميزد. تا تصديق قولى و فعلى مقرون به يكديگر شوند.