62كه همۀ مردم تكذيبم كردند و در راه دين خدا مرا قوّت بخشيد و با مال خود، اسلام را يارى كرد. خداى عزّ وجلّ مرا فرمان داد كه خديجه را به خانهاى از زمرد در بهشت، كه در آن رنج و مشكلى وجود ندارد، بشارت دهم. 1خندۀ پيامبر صلى الله عليه و آله از پيروزى امّهانى بر برادرش على عليه السلام:
پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از فتح مكه اعلان كردند كه خون چند نفر هدر است، آنان را هر جا يافتيد بكشيد؛ از جملۀ آنها دو مرد از (قبيلۀ) بنىمخزوم بودند كه به اُمّهانى پناهنده شدند و على عليه السلام وقتى آن دو را ديد، شمشير كشيد تا بكشد، اُمّهانى ميان حضرت و آن دو مرد حايل شد و شمشير را از على گرفت و بر او غالب شد و درِ خانهاش را بر روى وى بست و على عليه السلام اصرار كرد اما او اجازه نداد و گفت: (حاكم) ميان من و تو پيامبرخدا صلى الله عليه و آله! پيش از آنكه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بيايند، خبر به حضرت رسيد. پيامبرخدا صلى الله عليه و آله وقتى على و امّهانى را ديد، خنديد و به على عليه السلام فرمود: اى ابو الحسن، امّ هانى بر تو پيروز شد؟ ! على عليه السلام گفت: اى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به خدا سوگند او نمىتوانست كارى انجام دهد تا اين كه شمشير را از دستم گرفت.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر همۀ مردم از ابوطالب بودند، همهشان اينگونه شديد و قوى بودند.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه خنده بر لب داشتند، به امهانى فرمودند: ما آن دو نفر را مهدور الدم دانستيم.
امّهانى گفت: اى فرستادۀ خداوند، من آن دو را پناه دادهام، ايشان را بر من ببخش. پيامبر فرمود: اى امّ هانى، هر كه را تو پناه دادى ما پناهش داديم و به على عليه السلام فرمود: از آن دو صرفنظر كن و ايشان را به خاطر امّ هانى آزاد بگذار. 2گريۀ پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار قبر مادرش در ابواء
از ابن عباس و غير ايشان نقل شده است: . . . هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جريان عمرۀ حديبيه به سرزمين ابواء رسيد، فرمود: خداوند به من اجازه داد كه قبر مادرم را زيارت كنم، سپس كنار قبر مادر رفت و آن را مرتب كرد و بر آن گريست. مسلمانان نيز به خاطر گريۀ پيامبر صلى الله عليه و آله گريه كردند. 3