60آگاهتر بودم) پرسيدم، رفتار او هم مانند رفتار ابوبكر بود (و من باز هم گرسنه برگشتم) . روز سوّم نزد على عليه السلام رفتم و از او چيزى را كه تنها او مىدانست، پرسيدم (جواب داد) . خواستم برگردم كه مرا به خانهاش دعوت كرد و دو قرص نان و روغن به من داد. پس از آنكه سير شدم نزد پيامبرخدا صلى الله عليه و آله رفتم، آن حضرت تا مرا ديد، خنديد و گفت: تو برايم خبر مىدهى يا من تو را خبر دهم؟ سپس ماجرا را آنگونه كه اتفاق افتاد بيان كرد و فرمود: (اين ماجرا را) جبرئيل برايم تعريف كرد. 1گريۀ پيامبر صلى الله عليه و آله در مرگ عبدالمطّلب
از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: آيا رحلت عبدالمطّلب را به ياد دارى؟
فرمود: آرى، آن روز من هشت ساله بودم. «امّ ايمن» گويد: پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را در آن روز ديدم كه پشت سر جنازۀ عبدالمطّلب مىگريست. 2خنده و تعجب پيامبر صلى الله عليه و آله از زود رنجى بنىآدم
نقل شده كه مردم مدينه از خشكسالى و كمى باران، در نزد پيامبر صلى الله عليه و آله شكوه كردند و از حضرتش خواستند كه براى نزول باران دعا كند. حضرت به آنان فرمود: در فلان روز بيرون بياييد و صدقه بدهيد. در موعد مقرر حضرت به اتفاق مردم از خانههايشان بيرون آمدند و به مصلا رفتند و نماز خواندند و پيامبرخدا صلى الله عليه و آله دعا كردند بلافاصله باران فراوانى نازل شد تا حدى كه سيل راه افتاد و مردم آمدند خدمت حضرت و عرض كردند: از خدا بخواه باران را برگرداند. در اين لحظه پيامبر صلى الله عليه و آله كه بالاى منبر بود، به شدت خنديد، به خاطر تعجب از زودرنجى فرزند آدم. سپس دستانش را بلند كرد و گفت: «اَللَّهُمَّ حَوَالَيْنَا وَ لاٰ عَلَيْنَا. . .» ؛ «خدايا! باران را، بر اطراف و پيرامون ما بباران، نه بر سرِ ما.»
پس از آن بود كه ابرها از بارش بر شهر مدينه دريغ كردند، گويى خيمهاى بر بالاى شهر زده شد؛ بهطورى كه باران بر اطراف شهر و مراتع مىباريد اما قطرهاى از آن بر شهر نازل نمىشد.
در برخى از روايات آمده است: وقتى مدينه به صورت خيمه درآمد، پيامبر صلى الله عليه و آله به شدت خنديد و فرمود: خداوند ابوطالب را خير دهد! اگر زنده بود چشمش روشن مىشد. چه كسى