32نمودند و با او قرار كردند كه به آن امر اقدام نمايند و در روز موعود، جميع اعيان و علما و اهل ملل و اديان را طلبيدند. مأمون بر تخت حكومت نشسته، گفت كه: آن حضرت عليه السلام را طلب كنند و نزديك به خود بهجهت او مسند انداخته [ بود ] ، چون آن حضرت عليه السلام حاضر شد، برخاسته تعظيم كرد و بهجاى خود نشانيد. پس يحيى متوجّه مأمون شده، گفت: امير مرا رخصت مىدهد كه از ابوجعفر عليه السلام سؤالى كنم؟ مأمون گفت: اين مجلس بهجهت همين منعقد شده، هرچه خواهى بپرس. پس يحيى متوجّه حضرت شده، گفت: رخصت مىدهى كه مسأله بپرسم؟ فرمود: «سَلْ عَمّٰا شِئْتَ» ؛ «هرچه خواهى بپرس.» پس گفت: چه مىگويى در باب كسى كه در راه مكّه احرام بسته باشد و صيدى را بكشد، كفّارۀ آن چه چيز است؟ حضرت فرمود:
آيا در بيرون حرم كشته يا درون حرم؟ دانسته اين عمل را كرده و علم به حرمتش داشته يا جاهل به مسأله بوده؟ و آيا آن عمل عمداً صادر شده يا خطا كرده؟ و اين شخص آزاد بوده يا بنده؟ بالغ بوده يا نابالغ؟ بار اوّل بوده يا بار ديگر هم اين كار كرده؟ و اين صيد كه كرده، از طيور است يا از جانوران ديگر؟ و آيا صيد كوچك است يا بزرگ؟ و از اين عمل پشيمان بوده يا نه؟ در شب اين صيد را كشته يا در روز؟ در احرام عمره بوده يا احرام حج؟ پس يحيى را لكنت به زبان افتاده، رنگش متغيّر شد و آثار عجز و انكسار بر او ظاهر گشت؛ اهل مجلس هر قدر انتظار كشيدند كه ديگر حرفى بزند نتوانست. مأمون گفت: الحمدُ للّٰهكه ظنّ من خطا نبود و متوجّه حضرت شده، گفت: فداى تو شوم! اگر [ از ] آنچه پرسيدى يك [ مسأله ] را بهجهت ما بيان فرمايى، مستفيد مىشويم. پس حضرت عليه السلام شروع نموده، جواب هر يك را [ فرمودند ] بر وجهى كه صداى آفرين و احسنت از اهل مجلس بلند شد. . . . 1م - طواف
1 -. . . موعظه؛ چون شروع به طواف نمايد، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجا مملوّ سازد و بداند كه در حال طواف، شبيه است به ملائكۀ مقرّبين كه پيوسته در حول عرش اعظم طواف مىنمايند و بداند كه مقصود كلّى، طوافِ دل است به ياد خداى خانه؛ پس ابتدا و ختم طواف را بهياد او كند و چنانكه گفتهاند اين است سرّ اختيار طرف چپ به طرف راست؛ چون در طرف چپ است قلب و دل انسان، كه سلطان اعضاى بدن و منشأ تمام احكام و اختيارات مكلّف است كه در ملك بدن بهعمل مىآيد. پس روح طواف و حقيقت آن،