27برگشتم، روزگار بنا به عادت خود بىوفايى كرد و همۀ اموال از دستم رفت و عزّت به ذلّت مبدّل گرديد. از خجالت مردم و شماتت ايشان جلاى وطن نموده، اهل بيت خود را برداشته، رفتيم تا به دهى رسيديم و در كاروانسرايى منزل كرديم. شب تاريك بود و باران سخت مىباريد، عيال من هم حامله بود، از قضا آنجا وضع حمل نمود. به من گفت: اى مرد، برو چيزى طلب كن كه قوت من باشد وگرنه جانم در تلف است! من در آن شب تاريك، افتان و خيزان به دكان بقّالى رسيدم، از مال دنيا يك دانگ ونيم نقره داشتم. بسيار زارى كردم تا بقّال در دكان را گشود و به آن نقره قدرى دوشاب و روغنِ زيتون گرفتم، چون نزديك كاروانسرايى رسيدم، پايم لغزيده افتادم [ و ] آنچه در دست من بود ريخت و ظرف هم بشكست! از غايت اندوه و غم، به تضرّع و زارى درآمدم و خدا را شكر مىكردم و اشكم مىريخت. در آن نزديكى سرايى بود عالى، مردى از دريچه سر بيرون كرد و از احوال من پرسيد، قصّۀ خود را به آن [ مرد ] گفتم. گفت: اين همه گريه و زارى براى يك دانگ ونيم نقره است؟ ! محنت من از اين شماتت 1بيشتر شد لكن صبر كردم. گفتم: اى مرد، خدا داناست كه مال دنيا پيش من قربى نداشت، امّا آنكه خود و زن و فرزند از گرسنگى خواهيم مرد وگرنه به خدا قسم در سفر حج هميانى زر و جواهر چند از من فوت شد و اصلاً خاطر من مشوّش نگرديد. از خدا بترس و من را سرزنش مكن تا به چنين بلا مبتلا نشوى! چون آن مرد اين سخن را شنيد، گفت: چگونه هميانى بود كه از تو فوت شده؟ من ديگر باره به گريه درآمدم كه:
در چنين حالى من را سخريّه 2و استهزا مىكند. چه فايده از بيان كردن هميان و حال آنكه چند سال از [ فقدان ] آن گذشته؟ ! پس روان شدم. مرد من را آواز داد. ايستادم. گفت: بايد من را از شرح هميان مطلع سازى و الّا از دست من خلاص نمىشوى! پس، بجز بيان، چارهاى نيافته، كما يَنبغى 3احوالات را نقل كردم. گفت: اى درويش، غم مخور و من را به سراى خود درآورد و كس به طلب اهل و عيال من فرستاد و به حرم خانۀ خود برد و لباس نو به من پوشانيد و گفت: چند روز در اينجا باش تا زنت رو به صحّت شود. پس من ده روز آنجا ماندم و ما را محبّت زياد مىكرد. پس بعد از آن گفت: چه كار توانى كرد؟ گفتم: تاجر بودم و در عمل تجارت و معامله بصيرتى دارم. گفت: تو را سرمايه دهم تا به شراكت من تجارت كنى.
قبول كردم. دويست دينار به من داده، مشغول تجارت شدم. بعد از مدّتى آنچه حاصل شده بود آورده پيش او نهادم. چون حال من بر او معلوم شد. در خانه رفته هميانى آورده پيش من