22آسمان كرده، گفت: أنتَ رَبِّي إذٰا ظمئت إلَى الْماء وَ قُوَّتِي إذٰا أَرَدْت الطعاما
«تويى سيرابى من، هر گاه تشنه شوم و تويى سيرى طعام، آنگاه كه گرسنه شوم.»
«اَللّٰهُمَّ سَيِّدي مٰا لِي غَيرها فلا تعدمنيها» ؛ «بار الٰها غير از اين ندارم، چنان مكن كه گم شود.»
پس ديدم كه آب چاه جوشيده، بلند شد، تا به حدّى كه او دست دراز كرده، ركوه را برداشت و پر آب كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند و چون فارغ شد، از آن ريگى كه در آن صحرا بود مُشتى در آن ركوه كرد و حركت داد و از آن خورد. پيش رفته، سلام كردم، چون جواب داد، گفتم: از اين نعمتى كه خداى تعالى به تو عطا فرموده، من را هم بچشان و از سُؤر 1خود تشنگى مرا بنشان. فرمود كه: نعمت الهى هميشه ظاهر و باطن مرا فرو گرفته و انعام او دائمى است. بايد كه تو اخلاص و اعتقاد خود را به خداى خود درست و راست كنى و ركوه را به من داد. چون خوردم، ديدم شكر و سويقى 2است كه هرگز شربتى و طعامى به آن لذّت در مدّت عمر نخورده بودم و به آن خوشبويى هيچ بوى خوش به مشام من نرسيده بود. پس سير و سيراب گشتم و تا مدّتها مرا احتياج به نان و آب نشد و تا مكّه رسيدم ديگر او را نديدم. [ وقت ] صبحى ديدم كه [ همان شخص ] طواف بهجا آورده، از مسجد بيرون رفت. عقب وى رفتم، ديدم خدم و حشم و موالى و احباب 3گِرد او را گرفتهاند [ و ] از هر طرف مردم به پابوسىاش ميل مىكنند و به سلامش تقرّب مىجويند و به زيارتش اقدام مىنمايند. از كسى پرسيدم كه اين كيست؟ گفت: نمىدانى؟ ! اين موسىبنجعفر عليهما السلام است.
گفتم: آنطور عجايبى البتّه بايد از اين قسم سيّدى باشد. 48 -. . . علىبن ابراهيمبن مهزيار، كه از اجلّه 5است، مىفرمايدكه: بيست سال به حج رفتم و ضمناً رجاى زيارت حجّةاللّٰه عليه السلام را داشتم ولى ميسّر نمىشد. شبى در خواب صدايى شنيدم كه [ گفت ] : يابن مهزيار، امسال به حجّ بيا كه به مقصود مىرسى! از اين خواب خوشحال شده، با رفيقى چند عازم مكّه شدم و تا مكّه در هر مكان متفحّص شدم، اثرى ظاهر نشد، تا آنكه شبى در مسجدالحرام خلوت نموده، مشغول عبادت بودم، ناگاه جوانى مليح در طواف ديدم كه دو بُرد يمانى پوشيده. چون نزديك او رسيدم، گفت: از كدام ديارى؟ گفتم: از اهوازم. گفت:
ابن الخصيب را مىشناسى؟ گفتم: وفات نموده. به رحمت او را ياد كرد. پس فرمود: علىبن