21مىخواهى؟ گفت: براى امامحسين عليه السلام. آن مرد روغن را داده، خودش متوجّه خدمت آن حضرت عليه السلام شد و عرض كرد: يابن رسولاللّٰه صلى الله عليه و آله، من از دوستان تو هستم و اين روغن را از شما قيمت نمىگيرم وليكن استدعا دارم كه دعا نمايى خدا من را پسرى بىعيب كرامت فرمايد و محبّ شما اهل بيت رسالت باشد. بدرستى كه من زن خود را در حالتى گذاشتم كه وجع طلق 1او را گرفته بود. حضرت عليه السلام فرمود: برگرد به منزلِ خود كه خدا پسرى بىعيب و نقصان به تو كرامت فرمود. پس آن مرد برگشت، ديد كه زنش پسرى زاييده كه اعضاى او درست و بىعيب است. باز خدمت آن جناب عليه السلام آمد [ و ] دعاى خيرى به آن حضرت عليه السلام كرد. پس حضرت عليه السلام روغن را به قدمهاى مبارك ماليد، در ساعت ورمش زايل شد 2(و عين اين حكايت را در خصوص امام حسن عليه السلام نيز نوشتهاند، ليكن صدور اين قضيّه بىزيادتى و نقصان از دو بزرگوار بسيار بعيد است. ظاهراً از معجزات امام حسين عليه السلام بوده باشد. تصحيف و اختلاف از نُسّاخ بوده بهجهت شباهت اسمهاى ايشان در كتابت) . 37 - شقيق بلخى گويد: در سال يكصد و چهل و نُه، ارادۀ كعبه داشتم، چون به قادسيّه رسيدم، جوانى خوشرو، گندمگون و ضعيف اندام ديدم كه شَملهاى 4پوشيده و نعلين در پا و از اهل قافله كناره كرده، مىرود. با خود گفتم: البتّه اين جوان [ از ] صوفيّه است و مىخواهد با قافله همراه شود و وبال ايشان باشد، بروم و او را ملامتى و سرزنشى كنم، شايد كه پشيمان شود.
چون نزد وى رسيدم، نگاهى به من كرده، گفت: «يٰا شَقيق: . . . اِجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ. . .» ؛ 5«نشنيدهاى كه خدا فرمود: گمانها به مردم نكنيد كه بعضى گمانها گناه است! ؟» پس، از نظر من غايب شد. با خود گفتم كه نام من را گفت و بر آنچه از خاطر من گذشته بود اشاره نمود. پس، البتّه يكى از صُلَحا خواهد بود. هرچند از عقبش دويدم، اثرى از وى نديدم و در منزل ديگرش ديدم كه به نماز مشغول بوده، اشك از چشم مىريخت [ و ] به خشوع و خضوع تمام نماز مىكرد. گفتم، بروم و از او حلّيت خواهم، صبر كردم تا فارغ شد. پيش از آنكه حرف زنم، گفت: يا شقيق، حق تعالى فرموده: وَ إِنِّي لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صٰالِحاً. . . . 6پس برخاسته، راهى شد و مرا آنجا گذاشت. با خود گفتم: بلى، يكى از ابدال خواهد شد كه دوباره از مافىالضّمير من خبر داد. چون به منزل ديگر رسيدم، ديدمش بر كنار چاهى ايستاده و ركوه 7يعنى مَطهره 8در دست دارد و مىخواهد از چاه آب بكشد كه به يكباره ركوه از دستش به چاه افتاد و مرا نگاه بر او بود، ديدم كه نگاه بر