65گمان كردند كه او جاسوس است و اين بهعلت حساسيتى بود كه حملات پرتغالىها به شهرهاى عرب، آن را ايجاد كرده بودند و همچنين او را دستگير و بهسوى امير يمن بردند كه او را به زندان افكند. آنگاه كه در ضمن پرسشها از او درخواست مىشد كه شهادتين را بهزبان آورد، براى نخستينبار در طول زندگى ماجراجويانهاش، شجاعتش به او خيانت ورزيد، پس نتوانست آن كلمات را بر زبان آورد. او اين مطلب را با اين سخنش پيوند زد: «اين به ارادۀ خدا بود يا بهسبب ترسى كه مرا فراگرفت، پس نتوانستم كلمهاى بر زبان آورم» . وارتيما خود را در زندان به ديوانگى زد، پس به او اجازه داده شد كه با لباسهاى پارهپاره به خيابان بيايد و در وضعيت بدى به هيأت گرفتاران ديوانه درآيد و در برابر خندههاى كودكانى كه بهسويش سنگ پرتاب مىكردند قرار گيرد، اما طولى نكشيد كه يكى از زنان سلطان كه همسرش به سفر رفته بود، او را ديد و از يك پنجرۀ توردار به او اشاره كرد! در واقع آن زن، دچار عشق اين جوان ايتاليايى خوشچهره شد، چنانكه پيش از اين در مكه، عاشق او شده بود.
هنگامى كه سلطان از سفر برگشت، همسرش به نفع «وارتيما» دخالت كرد و سلطان را وادار كرد تا از خطاى آن مرد درگذرد. . . و او مىگويد: آن زن به او مىگفت: «هنگامى كه ثابت شود كه تو مرد خوبى هستى، بهزودى امير خواهى شد»39 و ما نمىدانيم كه «وارتيما» چگونه مىخواهد ما را قانع كند كه همسر سلطان، عاشق دلسوختۀ ديوانهاى شود، تا چه رسد به اينكه امارت را گروگان او قرار دهد؟ ! شايد در بهتر اين است كه بگوييم آن زن بر جوانى او و غربتش ترحم كرده و او مطابق ميلش آن را تفسير كرده و يا با نيرنگ تحريف و تعبير در آن داده است. . . !
حدوداً در كانون اول (دسامبر) 1503م وارتيما توانست سوار يك كشتى شده، به سقطره و از آنجا به هند برود.
همانجايى كه «واسكودوما» موفق شد رأسالرجا الصالح در سال 1499م گردش كند. «وارتيما» با كشتىهاى پرتغالى به ليشبونه برگشت و از آنجا به روم و در ايتاليا دانشگاه ونيز سفرنامه دهشتناك پر از رويدادهاى عجيب او را پذيرفت و تحت توجه كولونا و سفورزا قرار گرفت و كاردينال كارفاجال حمايت