9اين جا، در حقيقت همان جايگاهى است كه همان رحمت خدا بر آن سايه مىافكند و بركات او بر آن فرود مىآيد تا نماز با همان صورت و درونمايهاى كه خدا مىخواهد بهپا داشته شود و اين فرمان الهى به تمامى سرزمينهاى دنيا و مناطق آن راه يابد.
ابراهيم [ به شام ] بازگشت و سفرى ديگر براى هاجر آغاز شد كه دشوارىها و خطرهايش بيش از سفر نخست بود؛ زيرا نه وحيى وجود داشت كه وى را همراهى كند و نه پيامبرى. اين سفر تنها به اين دليل آغاز شد كه هاجر - در حالى كه جامۀ تقوا در بر كرده و خويشتن را با صبر نيكو آراسته است - زندگىاش را به تنهايى در كنار بيت اللّٰه الحرام آغاز كند و رسالت و وظيفۀ خويش را انجام دهد و لذا به نگهدارى پيامبرى ديگر مىپردازد و آزارها را از او دفع مىكند و در كودكى و بزرگى از وى مراقبت به عمل مىآورد.
او درنگ كرد، در حالى كه از نوزادش نگهدارى مىكرد و از آنچه ابراهيم برايش برجاى گذارده بود، مىخورد، تا اين كه آب آشاميدنىاش به آخر رسيد، توشهاش اندك شد، شيرش خشكيد و فرياد كودكش بلند گرديد.
هاجر برخاست و در درون آن درۀ ترسناك به دنبال چيزى مىگشت كه او را از اين وضعيت رهايى بخشد، به كوههاى سر به فلك كشيده و تپههاى دور دست نگاه مىكرد، چشمش به كوه ابوقبيس افتاد كه با سنگهاى سخت و صافش سرِ پا بود و رو به روى آن، كوه قعيقعان با سنگهاى نرم و شكننده قرار داشت.
اينك همسر ابراهيم عليه السلام در درهاى است كه در آن هيچ اثرى از زندگى وجود ندارد، جز چند درخت كوچك و آب نخورده كه اينجا و آنجا پراكندهاند.
به راستى كه اين دره، بيابانى است خشك و داراى آفتاب سوزان و گرماى طاقت فرسا. . . اكنون وى غمين و دل شكسته زندگى مىكند، ليكن در آينده به صورت شخصيتى ناشناخته و پيچيده در خواهد آمد تا در خاطرۀ تاريخ جاودان بماند و انسانها با احساس تقدس و عظمت از وى ياد كنند.
در اين صورت، بطحاى مكه آزمايش ديگرى است براى هاجر. چه، تشنگى اثرش را آغاز مىكند و جگر او و كودك شير خوارش را مىسوزاند؛ كودكى كه زبانش را مىگرداند تا شايد قطرۀ آبى در فضاى دهان خشك خويش